تبادل نظر

https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
aazamheid184
تعداد پست: 1
1289 بازدید
عنوان تاپیک

پدرم و برادرم زندگیمو نابود کردن

باسلام 

من ی دختر ۳۳ساله هستم که یادمه از بچگی پدرومادرم همیشه دعوا داشتن و ما ۸تا بچه هستیم ۶تا دختر فقط بخاطر این جنگ و دعواها توی سن پایین ازدواج کردن که مثلا فرار کنن ازین وضعیت ولی متاسفانه پدرومادرمم چون میخواستن از دستشون خلاص بشن سریع ردشون کردن که به قول خودشون اموالشون بمونه واسه ۲تا پسرشون،من ولی اینکارو نکردم وضعیت جنگ و دعوای همیشگی رو تحمل کردم و این بین پسرعمومم دنبال اموال پدرم بود و اونم ی مدل بهم آسیب زد ولی خوب خودمو جمع و جور کردم و باهمه این وضعیت جنگ روانی داخل خونه درسمو خوندم و بعدم وارد بازار کار شدم پولامو جمع میکردم که بتونم ی خونه کوچیک اطراف تهران بخرم و ازین خانواده جدا بشم و مستقل زندگی کنم و دنبال اهداف تحصیلی و شغلی خودم باشم ولی خوب متاسفانه این ۲تا پسر انواع و اقسام موادمخدر ها رو استفاده میکنن و پدرمم تریاک مصرف میکنه،این بین پدرم اصرار داشت به من که برادر بزرگترم رو ببرم آزمایشگاه و باهاش صحبت کنم تا مصرف مواد رو ترک کنه و بعد از ۳ماه که اعصاب و روان منو بهم ریخت و در نهایت من گفتم این موضوع به من ربطی نداره دعوا راه انداخت و حمله کرد به من و منو زد و پسر بزرگشم از پشت ضربه محکمی به گردنم زد که دکتر مجبور شد بخاطر اینکه فلج نشم گردنم رو فیوژن کنه و کل گردنم پلاتین شد و ی مدت خونریزی مغزی داشتم تو بیمارستان بستری بودم تا خونریزی قطع بشه و بعدم کلا فلج بودم تا اینکه ۶ماه با کمک فیزیوتراپ و ۲سال تلاش خودم بالاخره الان میتونم نرمال راه برم مثل قبل ازین اتفاقی که برام بیوفته ولی خوب گردنم همیشه سنگینی داره و این منو محدود کرده و خیلی وقتا اذیتم میکنه و دیگه سرکار نمیتونم برم و ازدواجم نمیخام بکنم چون باردار شدنم ریسکه برای گردنم گرچه دکتر گفته مشکلی نداره اما خوب خودم میترسم آسیب بیشتری بهم بزنه و من از پس نگهداری بچه و خونه زندگی نمیتونم بربیام و با دیدن وضعیت زندگی خواهرهام که مسببش پدرومادرم بودن اصلا دلم نمیخواد سمت ازدواج برم و الان باتوجه به این شرایط به لحاظ روحی خیلی بهم ریخته ام و با اجبار با پدرومادر توی ی خونه زندگی میکنم اما خوب با پدرم صحبت نمیکنم مدام سعی میکنم زندگیم رو برگردونم به قبل ازین بیماری و مستقل بشم و برم دنبال اهدافم و کار کنم و از ایران برم ولی خوب چون همش محدودیت دارم این موضوع خیلی منو اذیت میکنه و وقتی میبینم همسن و سالام همه دکتراشونو گرفتن یا درحال تحصیلن و خارج از ایران دارن به زندگیشون میرسن و من بخاطر شرایطی که از بچگی تا الان  این خانواده ی روانی برام درست کردن نتونستم درسمو بخونم و ازین کشور برم و زندگی بهتری برای خودم بسازم کاملا احساس پوچی میکنم و اصلا دلم نمیخاد زنده بمونم و همش اذیتم میکنه این افکار لطفا راهنماییم کنید ممنونم ازتون

۱۴۰۲/۰۶/۳۰، ۰۹:۰۵
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
radio bina
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 0

سلام خدمت شما 

شرایط سختی را پشت سر گذاشتید ‌ بسیار متاسف شدم

به نظرم قدم اول برای شما شروع مجدد یک کار هست که خیلی به گردنتون فشار نیاد  و کارش با توجه به شرایط جسمیتون باشه

استقلال میتونه کمی کمکتون کنه که برنامه های اینده ت‌ون را بهتر پیاده کنید،مثل اجاره کردن خانه به تنهایی،مهاجرت و مهمتر از همه ارامش بیشتر 

بهتره مهارتی را یاد بگیرید که بتونید ازش درامدزایی کنید یا یک کسب و کار انلاین راه بندازید

شرایط شروع مجدد کار را دارید؟یا بی انگیزه هستید؟ 

۱۴۰۲/۰۶/۳۰، ۱۳:۲۰
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
aazamheid184
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 1

ممنونم از همدردیتون،بعد ازین اتفاق خواهرام پدرم رو مجبور کردن ارثیه ام رو تا وقتیکه زنده اس بده و ی درآمدی ازش دارم منتها توی یکی از خونه ها ساکن شدیم و ایشونم با من و مادرم هست توی این خونه،واللا چندین بار خواستم شروع کنم به خوندن زبان که مهاجرت کنم ولی خوب ازینکه بااین وضعیت گردنم نتونم توی ی کشور دیگه کاری انجام بدم یا ددس بخونم ترسیدم چون گردنم رو که پایین میگیرم درد میگیره و خیلی نمیتونم پایین بگیرم فقط در حدز که ی نگاه به پایین بندازم میتونم گردنمو پایین بیارم و اگر بخوام مدام پایین نگهش دارم حالم بد میشه، واسه همینم انگیزه مو از دست دادم واقعیتش انگیزه ای دیگه ندارم چون به هیچکدوم از خواسته های زندگیم نتونستم برسم متاسفانه،دوست دارم کاری انجام بدم منتها واقعا انگیزه ای براش ندارم 

در پاسخ به:

سلام خدمت شما 

شرایط سختی را پشت سر گذاشتید ‌ بسیار متاسف شدم

به نظ...

۱۴۰۲/۰۶/۳۰، ۱۶:۰۴
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
radio bina
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 0

به نظر من شما فعلا مهاجرت را فراموش کنید،البته منظورم این نیست کلا فراموش کنید. مهاجرت به تنهایی یک چالش بزرگ هست. ابتدا شرایط روحیتون را بهتر کنید،حس و حالتون بهتر شد با دیدی بازتر  و منطقی تر میتونید تصمیم بگیرید.

به این ادرس ایمیل بزنید 

من یک برنامه مشخص براتون میفرستم اگه قول بدید متعهد بمونید و قدم به قدم همراه باشید، حالتون بهتر میشه  و اتفاقات خوبی را تجربه میکنید  

لطفا ایمیل را با عنوان : استقلال

برام ایمیل کنید که متوجه بشم شما هستید 

[email protected]

۱۴۰۲/۰۶/۳۰، ۲۲:۰۷
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
aazamheid184
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 1

چشم ممنونم از لطفتون🙏🙏🌹🌹

در پاسخ به:

به نظر من شما فعلا مهاجرت را فراموش کنید،البته منظورم این نیست کلا فراموش کنید. مهاجرت به تنهایی ...

۱۴۰۲/۰۶/۳۱، ۱۰:۰۲

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید
کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات انجمن درد دل رادیو بینا می باشید
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
پر بازدید ترین تاپیک های امروز
گفتن حقیقت به پارتنر
۱۴۰۳/۰۸/۳۰ ۱۴:۵۲:۴۹
لاغری
۱۴۰۳/۰۶/۰۳ ۱۷:۰۶:۲۹
بیشتر ببینید
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
کمالگرایی
user_57526406 ۱۴۰۳/۰۸/۲۵ ۲۱:۱۱:۵۴
بدخلقی های پسرم
۱۴۰۳/۰۸/۲۸ ۲۲:۴۲:۲۸
بیشتر ببینید
داغ ترین های تاپیک های امروز