من تورابطه زناشویی هستم که شوهرم 5 سال از من کوچکتره من شغل ودرامد وجایگاه اجتماعی بالایی دارم تحصیل کرده است وفوق لیسانس عمران هست اما بیکار ومن بدون هیچ چشم داشتی حتی با اینکه شغل موقیت اجتماعی خوبی داشتم همسرش شدم به امید اینده ایی بهتر الان یه دخهتر 7 ساله دارم تواین 12 ساله چون در امد من خیلی خوب بود اون سرکار نرفت وفقط خوشگذرانی کرد البته تلاشهایی کرد اما چون دنبا شغل وموقیت اجتماعی خوب بودو وعقاید مربوط به خودش تو ارتباط گرفتن با ادمها داشت با کمی هم بد شانسی که می اورد کلا سرکار نرفت وفقط سالانه حدود 40تا 50 میلیون درامد در نیچه مهندس ناظر بودنش داشت که اون را یه من میداد اما بخش اعظم مسئولیت روی دوش من بود تو این سالها خیلی اختلاف داشتیم وگاهی هم پیش زوج در مانگر میرفتیم که روابط یه مدتی بهتر میشد ودوباره روز ازنو مدتی ومن چون دوسش داشتم وهنوز هم دارم تو این رابطه موندم اما یه خشمی از توقعاتی که داشتم واز طرف اغون تامین نمیشد در من به مرور شگل گرفت من تبدیل به ادمی پرخاشگر وبددهن شدم البته اون عملا نه کلامی من وخانوادم را تحقییر میکرد الان یک هفته هست که به همسرم گفتم دیگه نمیتونم تحمل کنم وهمه مسئولیت بامن باشه ومحبت واحترام هم از تو نبینم ومن با دخترم زندگی میکنم وچون شوهرم اقدام برای مهاجرت به کانادا کرده به تنهایی ما برای دخترم گفتیم که داریم اماده میشیم وبابا برای همین خونه نمیاد من با شنایی با سایت شما به طرح واره هام اشنا شدم (البته قبلا هم برای طرح واره درمانی پیش متخصص رفته بودم ) وطی شرکت کردن تودورهها وانجام تست ها ی شما (که واقعا ممنونم از کار خداپسندانتون )متوجه شدم که شدید ترین طرح واره من نقص شرم هست وطرح واره رهشدگی وووابستگی من کم هست دلم نمیخواهد کانون خانواده م بپاشه اما تحملشم سخته متوجه شدم که ایراد از خودم بوده خودم را بی ارزش می دونستم وتواین سالها فقط باج دادم وهر بار هم که خواسته هام را گفتم مدتی انجام شده ودوباره به فراموشی سپرده شده احساس میکنم که اگر من عوض بشم وتبدیل به زن دیگه ای بشم قوی تر ومقتدر تر ممکنه همسرم هم عوض بشه اون فکر میکنه من تحت تاثیر خانوادمم هستم در صورتی اینطور نیست وخانواده من حامی من بوده وهستند وبه من بارها پیشنهاد طلاق دادند تا خودم را از ااین وضعیت رها کنم ولی من گوش نکردم وادامه دام تا به امروز (همسرم تومشکلات کاری وبارداری سخت وبزرگ کردن یچه )پشتیبان من بوده ولی من را هم تحققیر می کرده واولویت اولش الان دخترم هست نه من همه چیز براش دخترم هست البته من خوشحالم که فرزندم چنین پدری داره ولی خودم در اولویت نیستم واین برام سخته این اواخر اززمانی که قضیه کانادا پیش امد جو خانوادگی ما بدتر بهم ریخت تا الان که خودم از خانه فرستادمش رفته وبلاتکلیفم دادخواست طلاق بدم یا نه این رابطه سمی هست براش تلاش کنم وخودم را تغییر بدم وطرح واره هام روخوب کنم واگر اونم خواست پیش زوج درمان بریم نمیدونم چه کار کنم لطفا به من تکنیکی بگید که قوی تر وبا اقتدار تر بتونم بدون گریه ولرزش دستهام خواسته هام را بگم من تیروئید کم کار دارم ونزدیک یائسگی هستم وتغییرات خلق خوزیاد دارم وقرص ضد استرس واضطراب مصرف میکنم اما همسرم فکر میکنه من دوقطبیم مریم جون لطفا با اون صدای ارامبخشت من را راهنمایی کن کمکم کن ممنون
سلام دوست عزیز
به دلیل مشکلات و فشاری که اینهمه سال متحمل شدید طبیعیه دچار اضطراب بشید هر شخصی هم جای شما بود قطعا به خاطر حجم بار سنگین وظایف دچار خستگی میشد پس برچسب زدن اینکه شما دارای اختلال دوقطبی هستید اصلا درست نیست.شما فقط کمی خسته شدید همین. اختلال ها و برچسب هاش برای شما نیست ،این برچسب ها فقط برای درمانگره که بدونه چطور به شما کمک کنه.پس قدم اول اینه فکر اینکه شما دچار اختلال شدید را بگذارید کنار.
قدم دوم تقسیم وظایف بین شما و همسرتون هست،ببینید خانم ها اصولا طبق نظریه تکامل برای گرم کردم کانون خانواده رشد پیدا میکنن،یک سری ویژگی ها هست که در خانم ها خیلی پررنگه و ساختار مغزشون اینه.همه ما بدون استثنا در یک رابطه ارزش گذاری میکنیم وقتی خودمون رشد میکنیم و میبینیم طرف مقابلمون رشد نکرده معیار ارزیابیمون بهم میریزه چون دنبال بقا هستیم،پس خیلی طبیعیه که شما از همسرتون انتظار داشته باشید رشد کنن و مسیولیت بیشتری بپذیرن
اما نکته مهم اینه که سعی کنید ابتدا با هم گفت و گو کنید،در این گفت وگو شما انتظارات خودتون را بیان کنید، حریم ها و ارزش های خودتون را به همسرتون بگید،اگر توافق کردید که کنار هم زندگی را میسازید اگر نه هیچ ایرادی نداره که مسیر زندگی متفاوتی را در پیش بگیرید
هیچ شخصی مثل همسر و شریک ادم نمیتونه نقاط ضعف مارو بیرون بریزه،خیلی راحت تر بگم، شریک ما تنها شخضیه که میتونیم روی ضعف ها کار کنیم و سرنخ های کودکیمونو پیدا کنیم،یک اپیزودی در رادیو بینا منتشر شده با عنوان تکنیک های علمی بهبود روابط،ازتون میخوام حتما گوش کنید خیلی به دیدگاهتون کمک میکنه
اما در حال حاضر چیزی که بیشتر از روابط برای شما مهمه اینه که ابتدا روی حال خوب خودتون کار کنید وقتی شما ارامش به دست بیارید بیرون هم تغییر میکنه
برام بنویسید کیفیت خوابتون چطوره چقدر طول میکشه بخوابید وقتی میخوابید چندبار بیدار میشید و
تفریح و دلخوشی شما غیر دخترتون توی زندگی چیه
سلام عزیزم ممنون از همدلی وهم دزدیتون باقری های که میخورم خوابم بد نیست بیشتر بیدار میشم دخترم چک میکنم قبل از خواب قرص هام میخورم کتاب میخونم یا دمست های شما راگوش میدم من صبحتان شاغلم وبرسم خونه هم درس ومشق دخترم هست باهاش هفته ای یکروز یوگا ثبت نام کردم دلخوشیم فعلا کارم تماس های مکرر افراد خانواده خواهرم هست قبلا پیاده روی میرفتم مدرسه باز شده وهواهم زود تاریک میشه اینم تعطیل شده روحیم گاهی خودم نوازش میکنم کاهی شماتت که این چه انتخابی بود کردم چرا بیشتر مطالعه نکردم ..گاهی ترس از وقایع که معلوم نیست تو آینده چی میشه کاهی قاطعانه میخوام طلاق بگیرم چون این بچه برگ نمیشه گاهی مردد میشم وبیشتر از خودم ناراحتم چرا بلد نیستم قاطعانه رو خواسته هام پرفشاری کنم و. زود رام میشم ودوباره همه مسیولیت روی دوش من می افته کلا تو همه چی دخالت میکرد عقیده داشت من نظارت میکنم این یک هفته ای که نیست مثل آز زیر بار قضاوت و کنترلش آزاد شده باشم مریم عزیزم من هروقت استرس میکیرم یکی از پاکدست های شما راکوش میدم وبا صدات آرامش میگیرم مریم عزیزم من فوق لیسانس حقوق دارم وکار حقوقی بالایی دارم و تو شغلم هم خیلی موفقم ولی اینکه جلوی همسرم نمی تونم
خودم ارتباطم وکلامم رو مدیریت کنم مثل شغلم ومثل یک مدیر برای زندگیم قاطع باشم اذیتم میکنه من اصلا حرف زدن با این مرد را بلد نیستم البته اینم بگم که همسر منم لحبازه وذهتیتش از من خیلی منفیه لطفا کمکم کن وراهنماییم کن متاسفانه برآثر راهنمایی یه زوج درمان اقدام به فرزند آوری کردم وطفلک بچه هم این وسط قربانی شد ممنون از وقتی که میزاری
مریم جان برنامه یه مسافرت به مدت یکهفته برای خودمکزاشتم ودخترم چونمدرسه داره باید نمی تونم ببرم میترسم. به بهانه وسایل یا دخترم که تو اتاق خودش راحت تره (چون همسرم الان خونه مادرش هست )بدون اینکه مشکلمان حل بشه برگرده خونه اضطراب این راهن دارم که جی بهش بگم گفتمش ببرش پیش خودت نمیخوام کلید خونه را بهش بدم آخرین بعمگفت احساسم بهت عوض شده منم کفتم من بامردی که به من احساسی نداره نمیتونه زیره یک سقف بمونم گفت بهم فرصت بده خونه اجاره کنم گفتم موندن تو آرامش از من میگیره تازه اگر میموند من همچنان باید سرویس هممیدادم این بود که گفتم برو اگر تو نمیری من میرم
مسافرت یک هفته ای را انجام بدید برای روحیه تون خوبه،چون ذهنتون ناارامهست قبل خواب بهتره در معرض اطلاعات جدید نباشید ، پادکست را در طول روز گوش کنید ، شب هم یک موزیک ارام بخش گوش کنید،اینکه بین خواب مدام بیدار میشید نسون میده روی کیفیت خوابتون تاثیر میگذاره،کیفیت خواب اگه خوب نباشه کنترل هیجانی سخت میشه،همسرتون از دستتون دلخوری داره روحیه ایشون هم بهم ریخته و دلیل نمیشه حرفی که به شما میزنه واقعیت داشته باشه. هرچقدر هم از ایشون ناراضی باشید سالها کنارش زندگی کردید و عادت و دلبستگی ایجاد شده، کمی سخته بخواید تصمیم جدی بگیرید،به نظر من شما فعلا درگیر درست کردن رابطه نشید چون وقتی خودتون مضطرب هستید هر تصمیمی بگیرید از روی اضطراب هست. یک هفته مسافرت را فقط روی ارامش و حال خوبتون کار کنید،طبق چیزی که برام نوشتید زن قدرتمندی هستید و دستاوردهای خوبی دارید و تااینجا چقدر خوب مدیریت کردید.همه ما ضعف هایی داریم و قراره در مسیر بهبود پیدا کنیم، لطفا بابت تصمیمات گذشته خودتون را سرزتش نکنید چون شما با اون اگاهی بهترین تصمیم ممکن را گرفتید ،این اشتباهات هست که از ما فردی باتجربه میسازه.
اینکه میگید با همسرتون نمیتونید درست صحبت کنید را لطفا بیشتر فکر کنید. و دلایلش را برای من بنویسید ، هر حسی که مانع صحبت میشه را روی ورق کاغذ بیارید تا بیشتر راهنماییتون کنم
مریم عزیزم نمیدونی چقدر ممنونتم که وقت میزاری وزحمت میکشی قلبا ازت ممنونم از خدا میخوام انسانی نیک سرشت مثل خودت سر راهت قرار بگیرن
همیشه گفتگومون با آرامش شروع میشه با دعوا تموم میشه بی نتیجه چون هیچکس زیر بار نمیره یا دنبال مقصریم کلا بحث های حل نشده زیاد هست که هیچ کدام از موضعمون کوتاه نماییم با اون وانمود میکنه پایین اومده اما در عمل میبینم. تغییری نکرده مریم جان یه راهنمایی میخوام میخوام برم مسافرت دخترم۸سالشه خونمون دوست داره البته خونه مادر بزرگشم دوست داره دلم نمیخواد بیاد خونه میخوام برای اینکه قدر بدونه با دخترم خونه مامانش باشه اما فکر دخترم هم هستم قطعا به بهانه دخترم بحث پیش میاد که شب اتاق خودش بخوابه یا درس داره ...کلید بهش بدم یا نه ؟
ببخشید توصحبت دیدمون بهممنفیه البته همسرم خودش روخیلی قبول داره وهمیشه وسط حرفها بحث به یک جملات واستدلالهایی میکشه که من نمی فهمم چی میگه اینم بگمکه همسرم در روابط من ودخترم خیلی دخالت میکنه مدام مثل یا ناظر نشسته تا من اشتباهی بکنم واونمچ من رابگیرد اغلب جلودخترم تذکر میده کلا انگار من زن بابای دخترم هستم نه مادرش به سختی میتوانم برای دخترم تصمیم بگیرم اجرا کنه حرف من را قبول ندارد مگر اینکه شخص سومی بهش بگوید
بهش کلید بدید و نشون بدید دارید به باورش اعتماد میکنید
منظورم این نیست که کوتاه بیاید بلکه اول باید اعتماد همسر را جلب کنید ، چون مدام بحث میکنید و هرشخصی دنبال اینه که حرف خودش را به کرسی بنشونه، خواه ناخواه لجبازی ایجاد میشه.
در مورد تربیت بچه خیلی خوبه باهم همنظر باشید چون بچه دچار دوگانگی میشه ، ابتدا به همسرتون این اعتماد را بدید که براش اهمیت دارید و وقتی ذهنش اروم شد بهتر حرف های شمارو میشنوه
سلام مریم عزیزم منظورتون این هست که کلید خانه را بهش بدهم ؟
صبح به دخترم گفتم مامان می خواهد بره مسافرت برو چند روز پیش بابا خونه مامان بزرگت گفت نمیرم می خوام خونه خودم باشم ما برای دخترم توضیح خاصی ندادیم چون پدرش کاشت موداشته قیافش خیلی بدجوره همسرم بهش گفت برای این نمیام خونه ودلیل دیگه اینکه ما باید از الان برای کانادا اماده بشیم یه مدت تو بابامامان تنها زندگی کنید
امروز دخترم به باباش گفته ظهر دنبال من مدرسه نه تو بیا نه مامان حوصله هیچ کدامتون ندارم این من را نگران کرده چرا چی شده به نظرتون؟ ؟ میترسم کلید خونه بدم بدون حل مشکل موندگار بشه اما دخترم هم برام مهمه
خیلی نگران دخترم شدم
دخترتون حق داره و کاملا مشخصه دلیلش چیه ،اختلافات زوجین روی روحیه بچه تاثیر میگذاره و اسیب میبینن
بیرون کردن همسر از خانه زمانی درست است که شما توافق کنید یا باهم ادامه میدید یا به صورت قانونی متارکه کنید
وضعیت بلاتکلیف هم شما هم همسر و هم دخترتون را اذیت میکنه
بهتره با دخترتون صحبت کنید و شرایط را براشون توضیح بدید حتی الامکان دختر شما در بحث شما حضور نداشته باشن و بدگویی همسرتون را پیش دخترتون نکنید چون دختر به پدر نیاز داره و هم مادر ،جدا از اختلاف نظرها شما مادر پدرش هستید
اگر قصد دارید با همسرتون زندگی نکنید بیرون کردن خانه جز بدتر کردن شرایط ثمره دیگه ای نداره
در سفر با خودتون خلوت کنید و بهترین راه حل ممکن را بگیرید
ممنونم مریم عزیزم به نظرتون به دخترم چطور بگیم که کمترین آسیب راببینه هردو باهم باشیم بهش بگیم یا فقط یکی از والدین چه جملاتی بگیم دخترم روی من وپدرش حساسه به هردومون علاقه داره ماهیچ کداممون بد همدیگر را نمیگیم لطفا راهنمایی کن چطور یا دخترم صحبت کنیم وچی بگیم
ماتصمیم به جدایی گرفتیم برای همین میپرسم به دخترم چی بگم ؟وچطور بگم چه جملاتی تنهابی یا با پدرش با هم بگیم ؟سپاس از وقتی که میزارید
چقدر خوبه اینجا را راه انداختی مریم عزیزم آدم یه جا پیه دوست مشاور داره خودش خالی کنه وراهنمایی های خوب بگیره همسرم نظرش هست که قضیه را قبل از اینکه دخترما ن خودش بفهمد ما بگیم همسرم حتی برای مراجعه به زوج درمان هم تلاشش را نمیکنه وتصمیمش گرفته منم توی این ۱۲سال خیلی تلاش کردم جوانی اعصاب وروانم لحظه های خوشی زیادی که تو چشمم زهر شدن ارزشم اعتماد به نفسم عزت نفسم همه را از دست دادم وفقط شخصیتم برام مونده که گدایی عشق نکنم خودم. رو خورد نکنم الان اینهاست مینویسم با چشم گریان دست لرزان مینویسم کار خدا بود با پیچ شما تو اینستا آشنا شدم دلم بزای خودم دخترم زندگیم مخصوصا دخترم وقتی این حرفها را می شنوه از زبان ما میسوزه بچه ویران میشه اما من به خاطر خودشم این سختی را قبول کردم نمیخواستم وقتی پدرش منو بی ارزش میکنه فکر کنه مرد همینه زندگی همینه اونم چنین رابطه ای را شروع کنه دلم میخواد دخترم قوی باشه قدر خودش رو بدونه به هر کسی جواب مثبت نده
مسافرتم کنسل کردم که پیشه دخترم باشم بچم میریزه بهم
CDمریم عزیزم سلام بالاخره امروز به دخترم همسرمنگفت اما دخترم برد برای چند ساعتی پیش خودش گویا دخترم اونجا به همسرم گفته چرا مارا رها کردی همش باغ بادوستات هستی (چون همسرم من هفته ای یک بار باغ میره شب ها هم دیر اکثرا می آمد که باصحبت های یکی ازدوستان صمیمی من دوره اخیر به خاطر دخترم شبها زودتر می آمد )همسرم تماس گرفت با گریه که چرا راجب من چنین فکر میکنه باهاش صحبت کن من گفتم برای گفتن موضوع به اتفاق هم پیش مشاور بریم نپذیرفت گفت هیچ جا نمیام کلا روانشناس هیچ وقت قبول نداشت به نظرت چه کار کنم.؟دوستم که خودش تحصیل کرده هست اهل مطالعه کتب میگه حالا که جایی نمیاد من واسطه بشم حرف هاتون را بزنید من چون بهمگفته دوست ندارم خیلی برام سخت هست نمیخوام خودم رابشکنم اون هم چون از خانه بیرونش کردم بهش برخورده البته پشیمون نیستم چون کارد با استخونم رسیده بود احساس میکردم من تبدیل شدم به ماشین ظرفشویی و بانک و...لطفا راهنماییم کن چه کار کنم ؟پیشنهاد دوستم قبول کنم یا رو حرف خودم برای زفتن پیش زوج درمان اصرار کنم همانطور که من ایرادهایی دارم که اونها را دارم با مطالعه وتلاش رفع میکنم از اون همهمین انتظاررا دارم خانوادم به من میگن یا این دفعه به توافق برسید یا جداشید چه کار کنم مریم جان ؟
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید