از دوست پسرم که ۳ساله باهمیم وخیلی دوسش دارم ومیدونم تا یه مدت پیش اونم خیلی دوسم داشت اما الان دیگه نمیدونم هنوزم همون حسو بهم داره یا نه جدا شدم خیلی ناراحتم احساس خفگی میکنم نمیدونم باید چیکار کنم تا ازین حال دربیام
دوست عزیزم، ترس از دست دادن، و تنهایی یکی از تله هایی هست که ریشه اون در کودکيه،پیشنهاد میکنم در ورک شاپ تله های زندگی ثبت نام کنید.این ورکشاپ پاسخ تمامی سوالات رابطه هست،هر سوال و هر مشکلی.. ..
یک نکته دیگه هم بهتون بگم.کلمات ميتونن سم باشن و درعین حال شفابخش. احساس خفگی،آخر دنیا،اینها کلمات سمی هستند.در این شرایط حداقل سعی کنید برای توصیف رنجتون خودزنی نکنید.تحمل جدايي سخت هست درست،اما در به کار بردن جملات کمی به خودتون رحم کنید.اصلاح جملات میتونه تاثیر مخرب این شرایط را کم کنه.دوست پسر من به دلایلی از رابطه خارج شد. وقتی میگیم منو ترک کرد،به خودمون حس کم ارزشی را میدیم،وقتی میگیم از رابطه خارج شد، همین جمله باعث میشه عزت نفس ما تخریب نشه.
سلام
شما در این رابطه به گزاره باهم بودن اشاره داشتهاید...
ابتدا باید دانست باهم بودن به چه معناست و به چه عنوانی این پیوست و این پیوند صورت گرفته و برقرار شده است، که خودش میتواند از عوامل متعددی که شکل دهنده آن هستند تاثیر پذیرفته باشد...
اگر آن عوامل به دلایل نیاز مطرح باشد و جهت رفع آن نیازها اقدام به باهم بودن شده است، پس بنابراین خواه ناخواه پس از رفع آن نیازها بطور طبیعی چون مراد از آن نیازها برآورده شده است دیگر دلیلی و ضرورتی بر ادامه باهم بودن نیست، چونکه رفع نیاز شده است و ذهن نیازمند به اغنا رسیده است و دیگر چیزی نیست که از این به بعد بتواند در آن باهم بودن ملاکی برای ادامه باشد...
مثلاً شخص «الف» بخاطر زیبایی شخص «ب» تمایل دارد که با او باشد، اما پس از مدتی آن زیبایی برایش تکراری شده و مانند روز نخست برایش جلوهگری ندارد، پس او از این زیبایی اشباع شده است و میتواند ترک آن زیبایی کند...
و یا ممکن است در همین بخش زیبایی دچار افزونطلبی شود و یا با قیاسگذاری بین زیبایی که در اختیارش دارد نسبت به دیگر زیباییهایی که از دیگران میبیند و در اختیارش ندارد، تمایل نشان دهد که با ایجاد شرایطی دسترسی به دیگر زیباییها را برای خودش فراهم کند...
و اگر در توانش بود که براحتی اقدامات لازم را برای رفع نیازش انجام دهد، میتواند به انواع تظاهر و فریب شرایط ویژه را برای خودش به وجود آورد...
و اگر در توانش نبود که اقدام خاصی انجام دهد، مجبور است که با انواع پرخاشگریها ضعفهای موجود در خود را پوشش دهد و بطور جبری تحمل کنندۀ شرایط بغرنج خودش باشد، و در آن حال بسوزد و بسازد...
حال میرسیم به بحث دوست داشتن که فرمودید: قبلا دوستتان داشت اما حالا نمیدانید آیا همان حس را به شما دارد یا نه...
اگر میپندارید که دوست داشتن آنی است که دچار تغییرات و نوسانات در حالش شود، پس بدانید که آن چیزی را که به نام دوست داشتن مطرح است در اینجا، اصلأ دوست داشتن نیست، زیرا که اصالت دوست داشتن دچار افت و خیز در وجودش نمیشود و همواره بر یک پایه استوار است، پس در این صورت آن عاملی که باعث شده است در اینجا رویدادی ظاهر شود که به اشتباه از آن به دوست داشتن تعبیر شده است را باید جستجو کرد که آن عامل چه بوده است، که چون رفع نیاز آن عامل شد آن دوستی تظاهری فروکش کرده است و حتی تغییر رنگ هم داده است، که مثلاً روزی رنگش سبز بود اما الان رنگش زرد و پژمرده است...
اما اینکه الان احساس خفگی از بابت جدایی دارید، باید خودتان به طبق تجربیات و شناختی که در طول مدت باهم بودنتان داشتهاید، دریابید که علت این خفگی از کجاست و ریشه در چه دارد، که آیا شما هم به جهت رفع نیاز و رفع همان خفگی است که اشتیاق به باهم بودن دارید و یا خیر...؟
با تشکر
ممنون برف تابستانی عزیز! همراه ارزشمند رادیو بینا
در پاسخ به:
سلام
شما در این رابطه به گزاره باهم بودن اشاره داشتهاید...
ا...
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید