دوراهی

سلام مریم جان 

امیدوارم که همیشه حال دلت خوب باشه 

من قبلا داستانم رو گذاشتم که دوست پسرم بخاطر مخالفت خونوادش برای بودن با من چون مطلقه هستم ازم جدا شده و خونوادش گفتن باید یکی رو انتخاب کنه یا من یا اونا 

من حال بدی دارم و پارتنرم حالش از من خیلی بدتر ک چند بار باهام تماس گرفته و تو آخرین تماسش بهم گفت که دلتنگمه و دوستم داره منم ازش خواستم با مشاور صحبت کنیم و راه حلی پیدا کنیم و خواستم تصمیمش رو بگیره و اون گفت الان حال خیلی بدی داره و نمیتونه تصمیم بگیره و سر فرصت راجبش صحبت میکنه و الان اصلا نمیدونه که باید چیکار کنه وقتی باهاش صحبت کردم خیلی آشفته بود 

ما یکماه ازهم جدا شدیم و این بلاتکلیفی منو داره از پا درمیاره وقتی دیدم نمیتونه درست تصمیم بگیره چندروز پیش اصرار کردم که فقط یه جواب بده یا بمونه و تلاش کنه یا بره و اونم دائم میگفت که الان نمیدونه منم ازش خواستم دیگه به من زنگ نزنه و پیام نده و از زندگیم بره و گفتم دیگه منتظرش نیستم 

نمیدونم کارم درست بوده یا اشتباه نمیدونم باید چطور برخورد میکردم ولی فکر میکنم میتونست تصمیم درست رو بگیره وقتی اینقدر دوستم داره و بخاطر من آشفتس  منو تو برزخ نذاره گفته جدایی ولی خودش زنگ میزد و باز اصرارش بر جدایی بود

ممنون میشم راهنماییم کنید که الان کار درست چیه ؟