اگر طلاق خوب است چرا مخالف دارد...؟
و اگر که بد است چرا طرفدار پروپاقرص و سرسخت دارد و آن را اجرا میکنند...؟
آیا میشود طوری به حیات بود که حتی تصور طلاق به ذهن خطور نکند...؟
آیا میشود طوری به حیات بود که در پرونده زندگی صدها طلاق وجود داشته باشد...؟
اصلاً علت و دلیل گرایش به طلاق چیست...؟
اصلاً چرا باید طلاق گرفت...؟
آیا با ایجاد طلاق مفهوم حیات معنا پیدا خواهد کرد، و یا با دوری جستن از طلاق مفهوم حیات معنا پیدا خواهد کرد...؟
آیا تصمیم به طلاق یک امری شخصی است و هیچ ربطی به دیگران ندارد...؟ مثلاً وجود فرزندان و سرنوشت آیندهای آنها در این حالت تحت تاثیر قرار نخواهد گرفت و به آنها هیچ ربطی ندارد...؟
آیا طلاق معیاری برای شکوفایی زندگی جدید است...؟
آیا طلاق برای رها شدن از مشقات زندگی اشتراکی است...؟ اگر که زندگی اشتراکی دارای مشقات است، پس چرا حاضرند به آن زندگی ورود کنند...؟
آیا طلاق یک تعجب است و یا یک حالت عادی و متداول و از رسومات شرایطی زندگی است..؟
آیا زوجین پیش از ازدواج به طلاق نیز فکر میکنند، و یا همینطوری بطور کشککی هر چه پیش آید خوش آید؛ آغازگر زندگی اشتراکی خود هستند...؟
همانطور که به هنگام عقد میگویند پیوندتان مبارک آیا به هنگام طلاق میگویند گسستتان مبارک و یا گسستتان تسلیت...؟
اگر طلاق شادیبخش و هیجان آفرین است و منجر به رهایی از نوعی بردگی و سختیهای زندگی است، آیا به سالروزش برای گرامیداشتش جشن هم میگیرند...؟
آیا میشود بعد از طلاق همچنان با شریک اسبق زندگی ارتباط برقرار کرد...؟
آیا باید طلاق را تجربه کرد تا فهمید که چه حسی دارد...؟ آیا احساسات همگان در این زمینه با همدیگر متفاوت است و هر کسی حس خاص خودش را بنا بر شرایط ویژهاش دارد...؟
آیا طلاقشناسی میتواند کمکی باشد برای زوجین که بهتر در موردش تصمیم بگیرند...؟
آیا میتوان طلاق را در فرهنگ جوامع ممنوع اعلام کرد و به جایش به نحوی دیگر به مسائل و مشکلات رسیدگی کرد...؟
آزادی در طلاق تا چه حدی میتواند برای سواستفادهگران مفید و پر ثمر باشد...؟
برف تابستانی جان! اینهمه سؤال توی ذهنت داشتی؟ به نظر من ادم نباید نگاه به جامعه کنه، اگه بخوای با معیار جامعه جلو بری طلاق خوب نیست داستان همون کفن سفید که زن باید باهاش برگرده دنیای اخرت.. اما از من بپرسی همین ازدواج و بچه دار شدن هم به خاطر تاثیر رسانه ها و فرهنگ جامعه ست. اصلا کی گفته ما باید حتما ازدواج کنیم؟ یک بچه بیاد و عین برده واسه افرادی که راس هرم هستن کار کنه؟ بعدش هم بمیره؟ نسل انسان همون بهتر که روی کره زمین منقرض بشه، نظر منه ها
با عرض سلام حضور شما
طلاق را تنها از یک زاویه نمیشود مورد تحلیل قرار داد، به وجههای گوناگونی باید آن را بررسی نمود...
اما آنچه که موجب شده است طلاق به عنوان مرحلهای از زندگی اشتراکی در موجودیت باشد (موجودیتش همچون مار چنبرزدهای است که در گوشهای لم داده است و خوابیده؛ و فقط منتظر یک نیرو محرکهای است که بیدار شود و عصیانگری کند) آن است که از این ابزار بهره میبرند به هر دلیلی که بتوان به آن چنگ انداخت، وگرنه هیچ دلیلی نمیتواند وجود داشته باشد که بتواند به ایجاد طلاق منجر شود...
پس امکانی که طلاق فراهم کننده آنست برای برهمزنی یک زندگی اشتراکی، به وجود آن امکان است که طلاق از اهمیت برخوردار میشود...
در نگاه عرفی جامعه طلاق را راهبردی میدانند برای توجیه خبط گذشته خود و باز گذاشتن راه گریز برای برون رفت از آن اشتباه سابق، چرا که اگر خبط و خطایی در کار نباشد چه نیازی است به استفاده از طلاق...؟! چون که خطایی نباشد رسماً طلاق از مفهوم وجودی خود ساقط و سرنگون خواهد بود...
هیچ رویدادی در زندگی اشتراکی پیدا نخواهد شد که در معنا و ارزش باشد و ختم به طلاق شود، علیالقاعده آنچه که به موجبش دندان طلاق را به شریحۀ زندگی اندازد و آن را تکهپاره کند سببی است از ددسرشتی هوادارانش؛ که به وحش وجودشان در حال زیستناند...
البته از زاویهای دیگر نقش پررنگ جامعۀ حاکم خانوادهستیز را نیز نباید کتمان کرد و آن را نادیده گرفت، به گونهای که خود جامعه نیز موجب بروز چنین خساراتی به برخیها شده است و به زعم فشارهای واردهاش موجب گسست پیوندها شده است و طلاقی اجباری را به آنها تحمیل کرده است، خانوادههایی که علیرغم میل باطنی خود مجبور به چنین اقدامی شدهاند...
علیالقاعده در جامعهای که امکان فراهمآوری ازدواج برای قشری عظیم از جمعیتش نباشد، مسلماً که طلاق یکی دیگر از ارمغانهایی است که برای جمعیت تحت بردگیاش دارد...
داستان کفن سفید نیز طرز فکری خطاگونه است، به زیرا که انسان همه چیز زندگی را سروته درک کرده است و بر معیارهای غلطپندارانه خود صحه میگذارد و بر همان اساس رفتار و عمل میکند...
تا هنگامی که معنای حیات در پستوهای عالم دیگر باشد، متأسفانه همین آش است و همین کاسه...
چونکه شناختی نیست؛ زندگی وجودی نیست، و این زندگی ساختگی تنها حالتیست که انسان به آن تن در داده و خود را به دامش انداخته و از اصالت خویشتن خویش غافل است، این انسان غافل بر همین معیار متداول خود رفتارمند است، و درکی بیش از اینش نیست...
امر ازدواج یک بنمایه فطری دارد، که چون به شناخت و معنا و ارزش رسیده باشد طبعاً ضرورتی برای انجام نشدنش وجود ندارد؛ و میشود که آن را به سرانجام رساند، اما آنچه که ایجاد بازدارندگی در این امر میکند، مسائل بسیار زیادی است که به موجب آنها در مقیاسهای خرد و کلان بر روی این رویداد تأثیر گذاشته است، که به ضمن زنده بودن این تأثیرات منفی است که باعث دلسردی و ترس و بدبینی در نحوه اداره زندگی اشتراکی در آینده شده است، که از بابت همین ترسهاست جمعیت مجرد به سمت تأهل اشتیاقی ندارند، و پیامدهای این اتفاق عوارض شومی است که در کمین همگان نشسته است...
در پاسخ به:
برف تابستانی جان! اینهمه سؤال توی ذهنت داشتی؟
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید