سلام شبتون بخیر ممنونم از لطف شما
من ۳۷ سالمه و خواستگارم ۴۲ ساله
با ایشون تقریبا ۷۰ تا ۸۰ درصد تفاهم داریم و ایشون واقعا به من علاقه دارن.خیلی احترام میزارن و اولویت اولشون من هستم .خیلی با اخلاق هستن.۲ ماهه داریم آشنا میشیم و ۶ بار هم حضوری صحبت کردیم .کار و خانوادشون ماهشهر هست و من اهواز هستم. دو تا ایراد من گرفتم یکی رفت و آمد کارشون بود که ۱ ساعت تو راه هستن ولی ایشون مشکلی ندارن که بیان اهواز و دیگری هم اینکه خرید خونه اهواز هست. وضعیت مالی ما متوسط هست .من خودم شاغلم و ایشون هم شاغل هستن و خانواده متوسطی دارن و کامل مستقل هستن.ظاهر خوبی هم دارن .من همیشه خواستگار دارم اما خب ایشون نسبت به بقیه خواستگارا خیلی علاقه مند هستن و در عمل هم علاقه رو نشون میدن با اهمیت و احترام به من. اصرار دارن با خانواده بیان خواستگاری من اجازه ندادم هنوز. جلسه اول حس خاصی نداشتم ولی جلسه دوم حس بهتری داشتم و جلسات بعدی حس خوبی پیدا کردم ولی من نمیتونم تصمیم بگیرم به چند دلیل یکی اینکه ایشون رو با بقیه خواستگارا از لحاظ ظاهر و مادیات مقایسه میکنم،مثلا همیشه دوست داشتم قد همسرم خیلی بلند باشه ایشون ۱۸۰ هستن من ۱۷۰.یکی هم خونه هست که قول دادن بعدا بخرن اما من میگم قبل نامزدی باید خریده بشه.
خواستگاری هم دو سال پیش داشتم خیلی خواهرشون اصرار میکردن که آشنا بشیم اما من قبول نکردم. حالا همش فکر میکنم کاش با اونم آشنا میشدم نکنه از این بهتر بود و فلان. قدش بلندتر بود و هیکلی تر.خونه هم داشت و شغل ولی از لحاظ اعتقادی تفاهم زیادی نداشتیم طبق شنیده ها.همش فکر میکنم نکنه در آینده همش بهش فکر کنم.یا اینکه کاش باهاش آشنا میشدم.
و اینکه ۴ سال پیش خواستگاری داشتم بهش علاقه مند شدم ۶ ماه آشنا شدیم اما ایشون اصلا علاقه ای به ازدواج نشون نمی داد و منم میگفتم برخورد خوبی نداشت.فقط حرف جنسی میزد یا میخواست بدن و لمس کنه اگه کافه یا رستوران بودیم. حتی یه شاخه گل هم تو این ۶ ماه به من نداد و نگفت دوستت دارم اما من دوستش داشتم بعد مدتی خودمکات کردم . وخیلی هم زجر کشیدم .الان اونم تو ذهنمه که نکنه برگرده ؟ حالت انتظار دارم.
مشکلاتم اینهاست
همش بغض دارم و واقعا قدرت تصمیم گیری ندارم.
خیلی مقایسه میکنم یا به حرف مردم اهمیت میدم.
به آدمهای گذشته خیلی فکر میکنم.
چقدر به ظاهر و مادیات باید اهمیت بدیم؟ اخلاق چقدر نقش داره در انتخاب؟
خواهش میکنم کمکم کنید نشخوار ذهنی داغونم کرده.
همش فکر میکنم ممکنه مورد بهتری بیاد.
با سلام حضور شما
هر انسانی یک ذهنی دارد که از آن جدا نیست، ذهن او فرمانده زندگی اوست؛ در صورتیکه خودش را تسلیم به خواستههای ذهنیاش کند میشود بردۀ ذهن خودش، اما اگر با ذهنش همراه گردد و با شناخت کافی از ذهنش با او همسو گردد بطوریکه به نقاط ضعف و قدرت ذهنش آگاه باشد؛ از بعد استثماری ذهنش خارج شده و از روی آگاهی و شناختی که دارد اجازه نمیدهد که ذهنش او را به هر سمت و سویی که خواست بکشاند...
البته باید دید خواستههای ذهنی از چه جنسی هستند، آیا به نفعش فرمان صادر میکند و یا به ضررش، چنانکه به نفعش باشد یعنی او از ذهنش شناخت دارد و توانسته کنترل کننده و مهار کننده ذهنش باشد، بطوریکه تصمیماتش بر اساس واقعیات و حقایق خواهد بود و نه بر اساس توهمات بیاساس...
اما اگر به ذهنی از نوع مضر دچار باشد، یعنی او در تلهای ذهنی گرفتار است که خودش از آن بیخبر است و در غفلت به سر میبرد، و تنها در سیر به توهمات و موهومات بیاساس روزگار میگذراند، و آن نفعی که از ذهن مضر به او میرسد جنسش با نفعی که از جنس سالم به او میرسد با هم متفاوتند...
برای برونرفت از حالت ذهن مضر نیاز به تمرین مستمر با عزمی راسخ و فولادین است، یعنی گامسپاری به راه خودشناسی، که با قرارگیری در این راه با استفاده از خلاقیتهای کنجکاوی باید متمرکز شد بر آنچه که در ذهن میگذرد...
ذهنی که از دوران کودکی بطوری پرورش یافته؛ و از طرف دیگران اطلاعاتی در آن ریخته شده است که تبدیل به ذهن فعلی شده است با نمودی از جهانی که در خود دارد؛ حمل کننده آن جهان غیرواقعی است...
حقیقت زندگی چیز دیگری است که در ورای این ذهن مصنوعیست و از فعالیت خود بازایستاده و متوقف شده است، و آنچه را که ما زندگی میکنیم بر اساس ذهن متوهمی است که بدست دیگران شکل داده شده است و قالبگیری شده است...
با این بیان حال میرسیم به بخشی از ذهن گمراه که تنها فعالیتش مقیاسهگری است، مقایسهگری یعنی پذیریش صورتی از رویدادها که در بهترین و بالاترین حد مطلوب باشند نبست به دیگر صورتهایی از رویدادها که دچار کاستی و ضعف هستند...
این ذهن مقایسهگر یک ذهن وسواس است که نسبت به همه چیز همین برخورد را دارد، این ذهن در تمام امور مداخله کرده و از روی وسواسی که به خرج میدهد صاحب ذهن را به نوعی قمار ذهنی میکشاند که او در آن بازی قمار ذهنی بالاخره یا بازنده میشود و یا برنده، چون قدرت تصمیمگیری در این حالت از صاحب ذهن سلب شده است و او فقط یک قمارباز است...
قمارباز در اینجا فقط و فقط لذت میبرد از پیروزیهایش و از سایر حالتها هیچگونه احساس رضایت خاطر ندارد چرا که همۀ رویدادهای خارج از این بعد را به عنوان باخت در بازی میداند، پس او در طی زندگی خود احساس لذت چندانی از موارد دیگر ندارد، چونکه تنها امکانی که میتواند او را به شور شادی و هیجان برساند قرار گرفتن در صدر ایدهآلهای ذهنی اوست که به این حالت از منش فکری کمالگرایی گویند...
با قرار گرفتن در جریان مسیر کمالگرایی؛ فرد باید مسیری را طی کند و یا به توقفی که در آن مسیر به سر میبرد منتظر بماند که فقط و فقط حد مطلوب ذهنی او برآورده شود...
و همچنین پس از برآورده شدن حد مطلوب بازهم ذهن مقایسهگر به ارضای خواستههای وجودیش نمیرسد چونکه کار او و تخصصش در همین زمینه مقایسهگری است و باید در امتداد آن پیروزی بازهم مقایسههای دیگری کند و دستاوردهای خودش را نسبت به دیگرانی که از او عقبتر هستند به تحلیل بنشیند تا در آن صورت فشفشههای لذت در آسمان ذهنش بترکد و جشن ذهنی خودش را برپا کند...
این روند ذهنی یک تله ذهنی است برای هر کسی که دچارش شده است و فرصتی برای او باقی نمیگذارد جز پرداختن به همین مسئله ذهنی در طول عمرش...
این تله ذهنی به هیچ اموری رحم نمیکند و هر رویدادی از زندگی را تحت تأثیر خودش قرار میدهد...
آنچه که از این روند ذهنی برمیآید و به هنرش اجرایش میکند نشخوارهای ذهنیست، زیرا که مجالی به صاحب ذهن نمیدهد تا از دیدگاهی دیگر ذهنش را به نظاره بنشینید و دریابد که در چه تلهای افتاده است و گرفتار چه مصیبتی است تا بتواند اقدامی برای برون رفت از آن حالتش کند و از شر این اوضاع خلاص شود...
این یک ذهن عادتمند شده و آدابپته شده است، که در کمال حضورش زندگی میکند و هرگز جا خالی نمیکند و دوخته شده و وصل شده است با تک تک لحظات زندگی، با اینکه این ذهن به خطاست اما هرگز جلوهای خطاگونه از خود به نمایش نمیگذارد که صاحب ذهن را متوجه افسونگریاش کند، این ذهن خیلی قدرت دارد و با توان عظیمش صاحب ذهن را به شعبدهای که انجام میدهد میفریبد...
موفق باشید
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید