امروز صبح به تاریخ چهارشنبه ۱۷بهمن ۱۴۰۳/در حال گوش فرا دادن به موزیک فرکانس بیش فعالی کد ۰۹/دیشب شب خطرناکی بود جنون ترس آنقدر زیاد شد که یادم رفت قرص تپش قلب رو بخورم در سکته رفتم 🧐 چند وقت پیش با یکی از دوستان بسیار قدیمی تلفنی حرف میزدم صبحت از نیچه شد و خاطرات قدیم گفتم یک کتاب نیچه چنین گفت زرتشت گرفتم کتاب چاپ جدید از انتشارات آذر میدخت مترجم آرش هوشنگی فر چاپ سوم بهار ۱۴۰۲از طریق نوشتارش حال نکردم گفتم یادت میاد اولین بار این کتاب رو تو بهم دادی گفتی برو بخون آیا هنوز اون کتاب رو داری !گفت آره همین الان جلوی من هست (کتاب چنین گفت زرتشت ترجمه حمید نیر نوری چاپ ۱۳۸۸)/گفتم برام بیارش گفت باشه گفتم قبل از اینکه بیاریش با یک نفر سوم بیا که اون اگر خواستیم هم رو گاز بگیریم مراقبمون باشه گفت قبول ✔️/ خلاصه اومد خونه پیش من و کتاب رو بهم داد و تجدید خاطرات کردیم و شروع کردیم مثل پیرزن ها و پیرمردها نق نق کردن و خزعبلات بافتن شر و ور ✔️/دنبال یک گزاره یا جستاری از کتاب بودم سریع با عجله کتاب رو ورق زدم دیدم خودشه گفتم دمت گرم رفیق دیوانه من گفت قابلی نداره📌( سخنرانی مقدماتی زرتشت درباره زبر مرد و آخرین مرد :صفحه ۳۴===به هوش باشید !من به شما آخرین بشر را نشان میدهم /عشق چیست ؟خلقت چیست ؟میل چیست ؟ستاره چیست؟اینها چیزهایی است که بشر آخرین از خود میپرسد و چشمک میزند آنوقت است که زمین کوچک شده و روی آن آخرین مرد جفتک میزند و از این رو همه چیز را کوچک میکند 📌خود خودش بود خود لعنتیش بود چشم هام برق زد،تو اون کتاب دیگه که خریده بودم به گونه ای دیگه معنی کرده بود و به دل من نچسبیده بود 🤔 ) شروع کردیم تعارفات و مزخرف رو بهم تحویل دادن و در میانه این تعارفات بهم هم فحش سگ و شغال هم میدادیم که یادمون نره همون کوصخل هایی بودیم که بودیم فقط به فاک رفتیم و عقده هامون بیشتر و بیشتر شده و بهم گفتیم تا هم رو گاز نگرفتیم سریع بلند شید برید و بروی هم لبخند زدیم و بای بای / تو این مدت بهم زنگ میزدیم اون هم از ترس کونمون از بس میترسیم شب ها بخوابیم به هم زنگ میزدیم و شر ور میگفتیم تا جاییکه یکی به یکی دیگه میگفت وقتی که برات گذاشتم تموم شد حالا خفه شو برو بتمرگیم و بهم شب بخیر میگفتیم شب بخیر گفتن خیلی مهمه مخصوصا در اصل کوصخل ها باید بهم شب بخیر بگند در این امر مهم نیاید فراموشی بهمون دست بده/تا اینکه شب قبل این دیشب من کابوس دیدم از خواب پریدم در حال پنیک بودم از ترس خشتکم یک وقت سکته نکنم داشتم ذکر لسانی رو میگفتم تا آروم بشم دیدم آروم نمیشم گفتم بذار به این الاغ زنگ بزنم بهم پیام داد پشت خطی داشت / بهت زنگ میزنم گفتم باشه دیدم اوضاع خرابه الان هست که مثل سگ بمیرم/ اوضاع خیلی خرابه گفتم مثل سگ ارمنی ترسیدم گفت نترس تلویزیون رو روشن کن و شروع کرد نسخه های کارهای خودش رو انجام دادن وقتی تو خونه از ترس به خودش میشاشه مو به مو انجام دادم آروم شدم و اون شب مثل گوساله سامری شانس آوردم اما برای فقط یک شب و دیشب در حد مرگ رفتم ولی نمردم 🧐/ دیشب چه شبی بود🤔 از ظهر حالات دیوانه گری رو احساس میکردم یکدفعه رفتم تو اینترنت همینطوری داشتم چرخی میزدم یکدفعه سر از فروید و یونگ و این ها در آوردم باز همینطوری انگشت تو گوگل میکردم سر از اختلال پارانویید در آوردم یک دفعه گفتم بذار بخونمش ببینم به کجا میرسیم به این مطلب مهم رسیدم /خلاصه اینکه چون روشنفکر بهطور فطری موجودی معترض است، اعتراض پایان ناپذیر او سبب میشود مدام در معرض بیمهری و تهدید باشد و به ویژه مورد هجوم و آزار حاکمان و صاحبان قدرت، ثروت و دانش قرار بگیرد. از این رو روشنفکر یا از حکومت وحشت دارد و از چوبه دار میهراسد یا از هم طبقههایش و از اینکه در صدد تخریب و حذف او برآیند و از گردونه رقابت بیرونش کنند. شریعتی در سالهای آخر عمر نوشت: «مرگ هر لحظه در کمین است. توطئهها در میانم گرفتهاند. من با مرگ زندگی کرد هام، با توطئه خو کردهام… آنچه نگرانم کردهاست ناتمام مردن نیست… ترسم از نفله شدن است…»[۲۱] و جلال آل احمد از «یک چاه و دوچاله» یی که احساس میکرد دوستان و رقبایش برای سقوط او کندهاند کتاب نوشت/گاهی پارانویای روشنفکر فلسفی است. روشنفکر گمان آن دارد که توسط نیروهای نامرئی و ماوراء طبیعی معدوم شود و در قبضه انهدام خدایان قهار محو شود یا به سان «پرومته» در زنجیر خدایان گرفتار شده یا همچون سیزیف، به انجام کار بیهوده و بی امید گماشته شود.[۲۲]/خوندم خوندم و خوندم و اینقدر بی تابی کردم زنک زدم به این روانی و براش شرح واقعه مطالب رو دادم نگو داریم خودمون رو به جنون میگشونیم و خودمون خبر نداریم 🤔اون که حالش خراب شد و آروم آروم رفت به سمت بیماری عصبی//یکی دو ساعت بعد بهش زنگ زدم حسابی دیوانه بود شروع کرد قاتی کردن و عقده ها ریخته شد بیرون گفت :تو مسلمانی !!!؟بیچاره شدیم رفت 🤔گفت همین کتاب نیچه من رو دیوانه کرد گفتم آره تو از قدیم به این نیچه گیر داده بودی آخرم روانی شدی همذات پنداری کرد با فروید همینگوی و هر چی خر و الاغ بود 🤔 گفت جواب بده مسلمان هستی 🤔 گفتم بکش بیرون ازمون!!گفتم از دوران خدمت من هم روانی بودم مسلمان نیستم گفت الان دقیقا چه خری هستی !!گفتم از کفار قریشم 🤔گفت پس چرا اینقدر تو صحبت ها خدا خدا میکنی گفتم این خدا اصطلاح عوام هست من هم به تبعیت استفاده میکنم /گفت گه خوردی نباید بگی دیدم اوضاع خرابه گفتم من برای اینکه از تنهایی نمیرم یک خدای خیالی برای خودم درست کردم باهاش حرف میزنم سکته نکنم قبلش که متاهل بودم با زن سابقم حرف میزدم اون شده بود خدای من /اون که رفت از دوباره بیخدا شدم یک خدا درست کردم چاره ای نداشتم وگرنه خدای قبلی که زن سابقم بود قصد به کشتن من داشت باید به یک خدای دیگه پناه میبردم 🤔گفت خیلی خوبه من این رو خیلی وقته فهمیدم ولی کسی نمیفهمه گفتم حالااروم شدی گفت آره /رفیقش پیشش بود گاهی اوقات یک سبیل کچل میاد شب ها پیشش میخوابه تا سکته نکنه 😂 اون هم حرف های ما رو میشنید از ترس رفته بود لوله بخاری خونه رو درست میکرد که شب از دود بخاری خفه نشن 😂اون هنوز آرزوهایی داره بهش میگه علائق سرکوب شده/ ازدواج نکرده دل به مونیکا بلوچی جنیفر لوپز داره که بره بغلشون بخوابه خیلی ساله میگه این ها رو دوست داره برای همین جونش رو دوست داره مثل من که از مرگ و پیری خیلی میترسم😂🤔 قبل از هم خداحافظی گفت برو قرص تپش قلب رو بخور من حوصله بلند شدن نداشتم و همین به فنام داد خداحافظی کردیم و من یادم رفت قرص بخورم به خیال اینکه ساعت مثلا یک هست نگو ساعت دو نیم نصف شب شده من یکدفعه ترسیدم کتاب نیچه رو شروع کردم خوندن آروم آروم توهم زدم با نیچه همذات پنداری کردم🤔به خودم اومدم دیدم واویلا قلبم داره تند تند میزنه تخیلات من با همه خزعبلات این کتاب قوز بالا قوز شد فکر کردم هر چی نوشته در مورد من نوشته 🤔دیدم دارم میلرزم و تمام بدنم به خیس عرق شد ،پنیک شدم داشتم ریق رحمت رو مینوشیدم هر چی زنگ زدم به این الاغ تا آرومم کنه دیدم گوشی رو بر نمی داره مرتیکه خر خوابیده بود من هم خدا نداشتم از ترس بیشتر به خودم ریدم هر چی ذکر گفتم فایده نداشت یاد داستانهای دوپینگ ذهن اوفتادم شکر گذاری !!!ااز ترس کونم شروع کردم شکر گزاری🧐/شکر میکنم برای همه داده ها و نداده ها تکرار کردم و نفس عمیق کشیدم چاره ای نداشتم شروع کردم تو اتاق قدم زدن خدایا شرکت بهم دست دادی پا دادی و.... ولی شکر گزاری از ترس کون و نفره شدن از تنهایی بود نه از شجاعت🧐🤔😭🙃 تا اینکه فکری به سرم زد با گوشی و اینترنت بازی کردن رفتم سراغ عکس زن های زیبا ،اروم شدم یک نفس راحت کشیدم از حالت پنیک در اومدم 🧐/ ازدواج ازدواج ازدواج 🤔 رفتم یوتیوب دیدم این ویلن زنه ،بیژن مرتضوی اومده بالا از دوباره زن گرفته بود اون هم یک زن زیبای دیگه🤔از قدیم میگن دروغه میگن پیرمردها عقل دارند در اصل عقل ندارند بیشتر تجربه دارند بعینه این جمله اثبات شد 😂 🤔 گفته بود برای ،📌"ادامه زندگی"📌 باید زن میگرفتم خداوکیلی دیدم عجب جمله ای گفته در نهایت تجربه 🤔🧐😂خیلی هم ناراحت بود خیلی ها بهش فحش داده بودند که الاغ جان تو تازه زن جوون ات مرده باز از دوباره زن گرفتی 🧐😂!!!؟خیلی شاکی بود 🤔 من حال اون پیرمرد شصت و پنج ساله با اون همه تجربه رو میفهمم ولی اون خیلی رنده و زیرکه و هنوز خایه زن گرفتن داره من ندارم من فقط دو تا زنگوله دارم و یک قطعه آویزون در اصل اصلا دیگه نر نیستم من یک ماده شدم /خواهر زاده ام نباید به من بگه دایی باید بگی خاله 🤔😂درس های امروز :نیچه کتاب نوشته ولی به زبان آلمانی 🤔بعد خیلی ها اومدن به اون کتاب تفسیر زدند و ترجمه ها کردند و هر ترجمه با ترجمه بعدی فرق میکنه /قرار نیست این کتاب رو میخونی درست باشه 🧐 در ضمن نیچه با هم باخیالت خودش نوشته بعد هر ننه قمر ی اومده با خیالات خودش شروع کرده ترجمه کردن و تفسیر کردن تا جاییکه دو تا جوون به خیال اینکه ابر انسان شدند زدن یکی رو کشتند و بعد قاضی حکم داده نیچه باید قصاص بشه وچون نیچه مرده نمیتونستند قصاص اش کنند اون دو تا جوون تبریه شدند و کتاب نیچه سوزنده شد اینطوری من فایل ها رو گوش میکردم از یوتیوب بازم نمیدونم چقدر درسته در اصل به اینجا میرسیم که ما با خیالات و اوهام سرو کله میزنیم🧐 /اون نویسنده ها خودشون آخر سر روانی شدند یکی خودش رو کشته یکی داعیه دار موسی بودن بوده و همینطوری تا آخر چه برسه به من کوصخل که نه روشنفکرم نه چیز جدیدی ابداع کردم ، ولی به شکل خارق العاده ای در این حالات روانی با این روانی ها هم کاسه هستم 🧐🤔گفتم من شانس ندارم فروید مادرسگ تخم ولد چموش زید نیچه رو ترتیبش رو داد و بقیه رو هم به همین ترتیب آخر سر نیچه روانی شد خود پدرسگ اش ادعای حکمت و علم و قدرت ورش داشت /من هفت ساله تخم زن گرفتن ندارم , اش نخورده و دهن سوخته نه جرات دختر بازی دارم نه جرات زن بازی (دلم میخواد متاسفانه نمیتونم خاک بر سر خرم کنن 😭)🤔🧐/تنها هستم و با خشتکم در حال بازی هستم و توهمات سن چهل و یک سالگی اش نخورده دهن سوخته باید توهم بزنم در حد تیم لالیگا /اتمام تراپی به ساعت ۱۰:۲۴ /من چقدر بدبختم 😭😭😭و من الله توفیق 🦋
امروز صبح به تاریخ چهارشنبه ۱۷بهمن ۱۴۰۳/در حال گوش فرا دادن به موزیک فرکانس بیش فعالی کد ۰۹/دیشب شب خطرناکی بود جنون ترس آنقدر زیاد شد که یادم رفت قرص تپش قلب رو بخورم در سکته رفتم 🧐 چند وقت پیش با یکی از دوستان بسیار قدیمی تلفنی حرف میزدم صبحت از نیچه شد و خاطرات قدیم گفتم یک کتاب نیچه چنین گفت زرتشت گرفتم کتاب چاپ جدید از انتشارات آذر میدخت مترجم آرش هوشنگی فر چاپ سوم بهار ۱۴۰۲از طریق نوشتارش حال نکردم گفتم یادت میاد اولین بار این کتاب رو تو بهم دادی گفتی برو بخون آیا هنوز اون کتاب رو داری !گفت آره همین الان جلوی من هست (کتاب چنین گفت زرتشت ترجمه حمید نیر نوری چاپ ۱۳۸۸)/گفتم برام بیارش گفت باشه گفتم قبل از اینکه بیاریش با یک نفر سوم بیا که اون اگر خواستیم هم رو گاز بگیریم مراقبمون باشه گفت قبول ✔️/ خلاصه اومد خونه پیش من و کتاب رو بهم داد و تجدید خاطرات کردیم و شروع کردیم مثل پیرزن ها و پیرمردها نق نق کردن و خزعبلات بافتن شر و ور ✔️/دنبال یک گزاره یا جستاری از کتاب بودم سریع با عجله کتاب رو ورق زدم دیدم خودشه گفتم دمت گرم رفیق دیوانه من گفت قابلی نداره📌( سخنرانی مقدماتی زرتشت درباره زبر مرد و آخرین مرد :صفحه ۳۴===به هوش باشید !من به شما آخرین بشر را نشان میدهم /عشق چیست ؟خلقت چیست ؟میل چیست ؟ستاره چیست؟اینها چیزهایی است که بشر آخرین از خود میپرسد و چشمک میزند آنوقت است که زمین کوچک شده و روی آن آخرین مرد جفتک میزند و از این رو همه چیز را کوچک میکند 📌خود خودش بود خود لعنتیش بود چشم هام برق زد،تو اون کتاب دیگه که خریده بودم به گونه ای دیگه معنی کرده بود و به دل من نچسبیده بود 🤔 ) شروع کردیم تعارفات و مزخرف رو بهم تحویل دادن و در میانه این تعارفات بهم هم فحش سگ و شغال هم میدادیم که یادمون نره همون کوصخل هایی بودیم که بودیم فقط به فاک رفتیم و عقده هامون بیشتر و بیشتر شده و بهم گفتیم تا هم رو گاز نگرفتیم سریع بلند شید برید و بروی هم لبخند زدیم و بای بای / تو این مدت بهم زنگ میزدیم اون هم از ترس کونمون از بس میترسیم شب ها بخوابیم به هم زنگ میزدیم و شر ور میگفتیم تا جاییکه یکی به یکی دیگه میگفت وقتی که برات گذاشتم تموم شد حالا خفه شو برو بتمرگیم و بهم شب بخیر میگفتیم شب بخیر گفتن خیلی مهمه مخصوصا در اصل کوصخل ها باید بهم شب بخیر بگند در این امر مهم نیاید فراموشی بهمون دست بده/تا اینکه شب قبل این دیشب من کابوس دیدم از خواب پریدم در حال پنیک بودم از ترس خشتکم یک وقت سکته نکنم داشتم ذکر لسانی رو میگفتم تا آروم بشم دیدم آروم نمیشم گفتم بذار به این الاغ زنگ بزنم بهم پیام داد پشت خطی داشت / بهت زنگ میزنم گفتم باشه دیدم اوضاع خرابه الان هست که مثل سگ بمیرم/ اوضاع خیلی خرابه گفتم مثل سگ ارمنی ترسیدم گفت نترس تلویزیون رو روشن کن و شروع کرد نسخه های کارهای خودش رو انجام دادن وقتی تو خونه از ترس به خودش میشاشه مو به مو انجام دادم آروم شدم و اون شب مثل گوساله سامری شانس آوردم اما برای فقط یک شب و دیشب در حد مرگ رفتم ولی نمردم 🧐/ دیشب چه شبی بود🤔 از ظهر حالات دیوانه گری رو احساس میکردم یکدفعه رفتم تو اینترنت همینطوری داشتم چرخی میزدم یکدفعه سر از فروید و یونگ و این ها در آوردم باز همینطوری انگشت تو گوگل میکردم سر از اختلال پارانویید در آوردم یک دفعه گفتم بذار بخونمش ببینم به کجا میرسیم به این مطلب مهم رسیدم /خلاصه اینکه چون روشنفکر بهطور فطری موجودی معترض است، اعتراض پایان ناپذیر او سبب میشود مدام در معرض بیمهری و تهدید باشد و به ویژه مورد هجوم و آزار حاکمان و صاحبان قدرت، ثروت و دانش قرار بگیرد. از این رو روشنفکر یا از حکومت وحشت دارد و از چوبه دار میهراسد یا از هم طبقههایش و از اینکه در صدد تخریب و حذف او برآیند و از گردونه رقابت بیرونش کنند. شریعتی در سالهای آخر عمر نوشت: «مرگ هر لحظه در کمین است. توطئهها در میانم گرفتهاند. من با مرگ زندگی کرد هام، با توطئه خو کردهام… آنچه نگرانم کردهاست ناتمام مردن نیست… ترسم از نفله شدن است…»[۲۱] و جلال آل احمد از «یک چاه و دوچاله» یی که احساس میکرد دوستان و رقبایش برای سقوط او کندهاند کتاب نوشت/ گاهی پارانویای روشنفکر فلسفی است. روشنفکر گمان آن دارد که توسط نیروهای نامرئی و ماوراء طبیعی معدوم شود و در قبضه انهدام خدایان قهار محو شود یا به سان «پرومته» در زنجیر خدایان گرفتار شده یا همچون سیزیف، به انجام کار بیهوده و بی امید گماشته شود.[۲۲]/خوندم خوندم و خوندم و اینقدر بی تابی کردم زنک زدم به این روانی و براش شرح واقعه مطالب رو دادم نگو داریم خودمون رو به جنون میگشونیم و خودمون خبر نداریم 🤔اون که حالش خراب شد و آروم آروم رفت به سمت بیماری عصبی//یکی دو ساعت بعد بهش زنگ زدم حسابی دیوانه بود شروع کرد قاتی کردن و عقده ها ریخته شد بیرون گفت :تو مسلمانی !!!؟بیچاره شدیم رفت 🤔گفت همین کتاب نیچه من رو دیوانه کرد گفتم آره تو از قدیم به این نیچه گیر داده بودی آخرم روانی شدی همذات پنداری کرد با فروید همینگوی و هر چی خر و الاغ بود 🤔 گفت جواب بده مسلمان هستی 🤔 گفتم بکش بیرون ازمون!!گفتم از دوران خدمت من هم روانی بودم مسلمان نیستم گفت الان دقیقا چه خری هستی !!گفتم از کفار قریشم 🤔گفت پس چرا اینقدر تو صحبت ها خدا خدا میکنی گفتم این خدا اصطلاح عوام هست من هم به تبعیت استفاده میکنم /گفت گه خوردی نباید بگی دیدم اوضاع خرابه گفتم من برای اینکه از تنهایی نمیرم یک خدای خیالی برای خودم درست کردم باهاش حرف میزنم سکته نکنم قبلش که متاهل بودم با زن سابقم حرف میزدم اون شده بود خدای من /اون که رفت از دوباره بیخدا شدم یک خدا درست کردم چاره ای نداشتم وگرنه خدای قبلی که زن سابقم بود قصد به کشتن من داشت باید به یک خدای دیگه پناه میبردم 🤔گفت خیلی خوبه من این رو خیلی وقته فهمیدم ولی کسی نمیفهمه گفتم حالااروم شدی گفت آره /رفیقش پیشش بود گاهی اوقات یک سبیل کچل میاد شب ها پیشش میخوابه تا سکته نکنه 😂 اون هم حرف های ما رو میشنید از ترس رفته بود لوله بخاری خونه رو درست میکرد که شب از دود بخاری خفه نشن 😂اون هنوز آرزوهایی داره بهش میگه علائق سرکوب شده/ ازدواج نکرده دل به مونیکا بلوچی جنیفر لوپز داره که بره بغلشون بخوابه خیلی ساله میگه این ها رو دوست داره برای همین جونش رو دوست داره مثل من که از مرگ و پیری خیلی میترسم😂🤔 قبل از هم خداحافظی گفت برو قرص تپش قلب رو بخور من حوصله بلند شدن نداشتم و همین به فنام داد خداحافظی کردیم و من یادم رفت قرص بخورم به خیال اینکه ساعت مثلا یک هست نگو ساعت دو نیم نصف شب شده من یکدفعه ترسیدم کتاب نیچه رو شروع کردم خوندن آروم آروم توهم زدم با نیچه همذات پنداری کردم🤔به خودم اومدم دیدم واویلا قلبم داره تند تند میزنه تخیلات من با همه خزعبلات این کتاب قوز بالا قوز شد فکر کردم هر چی نوشته در مورد من نوشته 🤔دیدم دارم میلرزم و تمام بدنم به خیس عرق شد ،پنیک شدم داشتم ریق رحمت رو مینوشیدم هر چی زنگ زدم به این الاغ تا آرومم کنه دیدم گوشی رو بر نمی داره مرتیکه خر خوابیده بود من هم خدا نداشتم از ترس بیشتر به خودم ریدم هر چی ذکر گفتم فایده نداشت یاد داستانهای دوپینگ ذهن اوفتادم شکر گذاری !!!ااز ترس کونم شروع کردم شکر گزاری🧐/شکر میکنم برای همه داده ها و نداده ها تکرار کردم و نفس عمیق کشیدم چاره ای نداشتم شروع کردم تو اتاق قدم زدن خدایا شرکت بهم دست دادی پا دادی و.... ولی شکر گزاری از ترس بود نه از شجاعت🧐🤔😭🙃 تا اینکه فکری به سرم زد با گوشی و اینترنت بازی کردن رفتم سراغ عکس زن های زیبا ،اروم شدم یک نفس راحت کشیدم از حالت پنیک در اومدم / ازدواج ازدواج ازدواج 🤔 رفتم یوتیوب دیدم این ویلن زنه ،بیژن مرتضوی اومده بالا از دوباره زن گرفته بود اون هم یک زن زیبای دیگه🤔از قدیم میگن دروغه میگن پیرمردها عقل دارند در اصل عقل ندارند بیشتر تجربه دارند بعینه این جمله اثبات شد 😂 🤔 گفته بود برای ،📌"ادامه زندگی"📌 باید زن میگرفتم خداوکیلی دیدم عجب جمله ای گفته در نهایت تجربه 🤔🧐😂خیلی هم ناراحت بود خیلی ها بهش فحش داده بودند که الاغ جان تو تازه زن جوون ات مرده باز از دوباره زن گرفتی 🧐😂!!!؟خیلی شاکی بود 🤔 من حال اون پیرمرد شصت و پنج ساله با تجربه رو میفهمم ولی اون خیلی رنده و زیرکه و هنوز خایه زن گرفتن داره من ندارم من فقط دو تا زنگوله دارم و یک قطعه آویزون در اصل اصلا دیگه نر نیستم من یک ماده شدم /خواهر زاده ام نباید به من بگه دایی باید بگی خاله 🤔😂درس های امروز :نیچه کتاب نوشته ولی به زبان آلمانی 🤔بعد خیلی ها اومدن به اون کتاب تفسیر زدند و ترجمه ها کردند و هر ترجمه با ترجمه بعدی فرق میکنه /قرار نیست این کتاب رو میخونی درست باشه 🧐 در ضمن نیچه با هم باخیالات خودش نوشته بعد هر ننه قمر ی اومده با خیالات خودش شروع کرده ترجمه کردن و تفسیر کردن تا جاییکه دو تا جوون به خیال اینکه ابر انسان شدند زدن یکی رو کشتند و بعد قاضی حکم داده نیچه باید قصاص بشه وچون نیچه مرده نمیتونستند قصاص اش کنند اون دو تا جوون تبریه شدند و کتاب نیچه سوزنده شد اینطوری من فایل ها رو گوش میکردم از یوتیوب بازم نمیدونم چقدر درسته در اصل به اینجا میرسیم که ما با خیالات و اوهام سرو کله میزنیم🧐 /اون نویسنده ها خودشون آخر سر روانی شدند یکی خودش رو کشته یکی داعیه دار موسی بودن بوده و همینطوری تا آخر چه برسه به من کوصخل که نه روشنفکرم نه چیز جدیدی ابداع کردم ، ولی به شکل خارق العاده ای در این حالات روانی با این روانی ها هم کاسه هستم 🧐🤔گفتم من شانس ندارم فروید مادرسگ تخم ولد چموش زید نیچه رو ترتیبش رو داد و بقیه رو هم به همین ترتیب آخر سر نیچه روانی شد خود پدرسگ اش ادعای حکمت و علم و قدرت ورش داشت /من هفت ساله تخم زن گرفتن ندارم , اش نخورده و دهن سوخته نه جرات دختر بازی دارم نه جرات زن بازی (دلم میخواد متاسفانه نمیتونم خاک بر سر خرم کنن 😭)🤔🧐/تنها هستم و با خشتکم در حال بازی هستم و توهمات سن چهل و یک سالگی اش نخورده دهن سوخته باید توهم بزنم در حد تیم لالیگا /اتمام تراپی به ساعت ۱۰:۲۴ /من چقدر بدبختم 😭😭😭و من الله توفیق 🦋
امروز صبح به تاریخ چهارشنبه ۱۷بهمن ۱۴۰۳/در حال گوش فرا دادن به موزیک فرکانس بیش فعالی کد ۰۹/دیشب شب خطرناکی بود جنون ترس آنقدر زیاد شد که یادم رفت قرص تپش قلب رو بخورم در سکته رفتم 🧐 چند وقت پیش با یکی از دوستان بسیار قدیمی تلفنی حرف میزدم صبحت از نیچه شد و خاطرات قدیم گفتم یک کتاب نیچه چنین گفت زرتشت گرفتم کتاب چاپ جدید از انتشارات آذر میدخت مترجم آرش هوشنگی فر چاپ سوم بهار ۱۴۰۲از طریق نوشتارش حال نکردم گفتم یادت میاد اولین بار این کتاب رو تو بهم دادی گفتی برو بخون آیا هنوز اون کتاب رو داری !گفت آره همین الان جلوی من هست (کتاب چنین گفت زرتشت ترجمه حمید نیر نوری چاپ ۱۳۸۸)/گفتم برام بیارش گفت باشه گفتم قبل از اینکه بیاریش با یک نفر سوم بیا که اون اگر خواستیم هم رو گاز بگیریم مراقبمون باشه گفت قبول ✔️/ خلاصه اومد خونه پیش من و کتاب رو بهم داد و تجدید خاطرات کردیم و شروع کردیم مثل پیرزن ها و پیرمردها نق نق کردن و خزعبلات بافتن شر و ور ✔️/دنبال یک گزاره یا جستاری از کتاب بودم سریع با عجله کتاب رو ورق زدم دیدم خودشه گفتم دمت گرم رفیق دیوانه من گفت قابلی نداره📌( سخنرانی مقدماتی زرتشت درباره زبر مرد و آخرین مرد :صفحه ۳۴===به هوش باشید !من به شما آخرین بشر را نشان میدهم /عشق چیست ؟خلقت چیست ؟میل چیست ؟ستاره چیست؟اینها چیزهایی است که بشر آخرین از خود میپرسد و چشمک میزند آنوقت است که زمین کوچک شده و روی آن آخرین مرد جفتک میزند و از این رو همه چیز را کوچک میکند 📌خود خودش بود خود لعنتیش بود چشم هام برق زد،تو اون کتاب دیگه که خریده بودم به گونه ای دیگه معنی کرده بود و به دل من نچسبیده بود 🤔 ) شروع کردیم تعارفات و مزخرف رو بهم تحویل دادن و در میانه این تعارفات بهم هم فحش سگ و شغال هم میدادیم که یادمون نره همون کوصخل هایی بودیم که بودیم فقط به فاک رفتیم و عقده هامون بیشتر و بیشتر شده و بهم گفتیم تا هم رو گاز نگرفتیم سریع بلند شید برید و بروی هم لبخند زدیم و بای بای / تو این مدت بهم زنگ میزدیم اون هم از ترس کونمون از بس میترسیم شب ها بخوابیم به هم زنگ میزدیم و شر ور میگفتیم تا جاییکه یکی به یکی دیگه میگفت وقتی که برات گذاشتم تموم شد حالا خفه شو برو بتمرگیم و بهم شب بخیر میگفتیم شب بخیر گفتن خیلی مهمه مخصوصا در اصل کوصخل ها باید بهم شب بخیر بگند در این امر مهم نیاید فراموشی بهمون دست بده/تا اینکه شب قبل این دیشب من کابوس دیدم از خواب پریدم در حال پنیک بودم از ترس خشتکم یک وقت سکته نکنم داشتم ذکر لسانی رو میگفتم تا آروم بشم دیدم آروم نمیشم گفتم بذار به این الاغ زنگ بزنم بهم پیام داد پشت خطی داشت / بهت زنگ میزنم گفتم باشه دیدم اوضاع خرابه الان هست که مثل سگ بمیرم/ اوضاع خیلی خرابه گفتم مثل سگ ارمنی ترسیدم گفت نترس تلویزیون رو روشن کن و شروع کرد نسخه های کارهای خودش رو انجام دادن وقتی تو خونه از ترس به خودش میشاشه مو به مو انجام دادم آروم شدم و اون شب مثل گوساله سامری شانس آوردم اما برای فقط یک شب و دیشب در حد مرگ رفتم ولی نمردم 🧐/ دیشب چه شبی بود🤔 از ظهر حالات دیوانه گری رو احساس میکردم یکدفعه رفتم تو اینترنت همینطوری داشتم چرخی میزدم یکدفعه سر از فروید و یونگ و این ها در آوردم باز همینطوری انگشت تو گوگل میکردم سر از اختلال پارانویید در آوردم یک دفعه گفتم بذار بخونمش ببینم به کجا میرسیم به این مطلب مهم رسیدم /خلاصه اینکه چون روشنفکر بهطور فطری موجودی معترض است، اعتراض پایان ناپذیر او سبب میشود مدام در معرض بیمهری و تهدید باشد و به ویژه مورد هجوم و آزار حاکمان و صاحبان قدرت، ثروت و دانش قرار بگیرد. از این رو روشنفکر یا از حکومت وحشت دارد و از چوبه دار میهراسد یا از هم طبقههایش و از اینکه در صدد تخریب و حذف او برآیند و از گردونه رقابت بیرونش کنند. شریعتی در سالهای آخر عمر نوشت: «مرگ هر لحظه در کمین است. توطئهها در میانم گرفتهاند. من با مرگ زندگی کرد هام، با توطئه خو کردهام… آنچه نگرانم کردهاست ناتمام مردن نیست… ترسم از نفله شدن است…»[۲۱] و جلال آل احمد از «یک چاه و دوچاله» یی که احساس میکرد دوستان و رقبایش برای سقوط او کندهاند کتاب نوشت/گاهی پارانویای روشنفکر فلسفی است. روشنفکر گمان آن دارد که توسط نیروهای نامرئی و ماوراء طبیعی معدوم شود و در قبضه انهدام خدایان قهار محو شود یا به سان «پرومته» در زنجیر خدایان گرفتار شده یا همچون سیزیف، به انجام کار بیهوده و بی امید گماشته شود.[۲۲]/خوندم خوندم و خوندم و اینقدر بی تابی کردم زنک زدم به این روانی و براش شرح واقعه مطالب رو دادم نگو داریم خودمون رو به جنون میگشونیم و خودمون خبر نداریم 🤔اون که حالش خراب شد و آروم آروم رفت به سمت بیماری عصبی//یکی دو ساعت بعد بهش زنگ زدم حسابی دیوانه بود شروع کرد قاتی کردن و عقده ها ریخته شد بیرون گفت :تو مسلمانی !!!؟بیچاره شدیم رفت 🤔گفت همین کتاب نیچه من رو دیوانه کرد گفتم آره تو از قدیم به این نیچه گیر داده بودی آخرم روانی شدی همذات پنداری کرد با فروید همینگوی و هر چی خر و الاغ بود 🤔 گفت جواب بده مسلمان هستی 🤔 گفتم بکش بیرون ازمون!!گفتم از دوران خدمت من هم روانی بودم مسلمان نیستم گفت الان دقیقا چه خری هستی !!گفتم از کفار قریشم 🤔گفت پس چرا اینقدر تو صحبت ها خدا خدا میکنی گفتم این خدا اصطلاح عوام هست من هم به تبعیت استفاده میکنم /گفت گه خوردی نباید بگی دیدم اوضاع خرابه گفتم من برای اینکه از تنهایی نمیرم یک خدای خیالی برای خودم درست کردم باهاش حرف میزنم سکته نکنم قبلش که متاهل بودم با زن سابقم حرف میزدم اون شده بود خدای من /اون که رفت از دوباره بیخدا شدم یک خدا درست کردم چاره ای نداشتم وگرنه خدای قبلی که زن سابقم بود قصد به کشتن من داشت باید به یک خدای دیگه پناه میبردم 🤔گفت خیلی خوبه من این رو خیلی وقته فهمیدم ولی کسی نمیفهمه گفتم حالااروم شدی گفت آره /رفیقش پیشش بود گاهی اوقات یک سبیل کچل میاد شب ها پیشش میخوابه تا سکته نکنه 😂 اون هم حرف های ما رو میشنید از ترس رفته بود لوله بخاری خونه رو درست میکرد که شب از دود بخاری خفه نشن 😂اون هنوز آرزوهایی داره بهش میگه علائق سرکوب شده/ ازدواج نکرده دل به مونیکا بلوچی جنیفر لوپز داره که بره بغلشون بخوابه خیلی ساله میگه این ها رو دوست داره برای همین جونش رو دوست داره مثل من که از مرگ و پیری خیلی میترسم😂🤔 قبل از هم خداحافظی گفت برو قرص تپش قلب رو بخور من حوصله بلند شدن نداشتم و همین به فنام داد خداحافظی کردیم و من یادم رفت قرص بخورم به خیال اینکه ساعت مثلا یک هست نگو ساعت دو نیم نصف شب شده من یکدفعه ترسیدم کتاب نیچه رو شروع کردم خوندن آروم آروم توهم زدم با نیچه همذات پنداری کردم🤔به خودم اومدم دیدم واویلا قلبم داره تند تند میزنه تخیلات من با همه خزعبلات این کتاب قوز بالا قوز شد فکر کردم هر چی نوشته در مورد من نوشته 🤔دیدم دارم میلرزم و تمام بدنم به خیس عرق شد ،پنیک شدم داشتم ریق رحمت رو مینوشیدم هر چی زنگ زدم به این الاغ تا آرومم کنه دیدم گوشی رو بر نمی داره مرتیکه خر خوابیده بود من هم خدا نداشتم از ترس بیشتر به خودم ریدم هر چی ذکر گفتم فایده نداشت یاد داستانهای دوپینگ ذهن اوفتادم شکر گذاری !!!ااز ترس کونم شروع کردم شکر گزاری🧐/شکر میکنم برای همه داده ها و نداده ها تکرار کردم و نفس عمیق کشیدم چاره ای نداشتم شروع کردم تو اتاق قدم زدن خدایا شرکت بهم دست دادی پا دادی و.... ولی شکر گزاری از ترس بود نه از شجاعت🧐🤔😭🙃 تا اینکه فکری به سرم زد با گوشی و اینترنت بازی کردن رفتم سراغ عکس زن های زیبا ،اروم شدم یک نفس راحت کشیدم از حالت پنیک در اومدم / ازدواج ازدواج ازدواج 🤔 رفتم یوتیوب دیدم این ویلن زنه ،بیژن مرتضوی اومده بالا از دوباره زن گرفته بود اون هم یک زن زیبای دیگه🤔از قدیم میگن دروغه میگن پیرمردها عقل دارند در اصل عقل ندارند بیشتر تجربه دارند بعینه این جمله اثبات شد 😂 🤔 گفته بود برای ،📌"ادامه زندگی"📌 باید زن میگرفتم خداوکیلی دیدم عجب جمله ای گفته در نهایت تجربه 🤔🧐😂خیلی هم ناراحت بود خیلی ها بهش فحش داده بودند که الاغ جان تو تازه زن جوون ات مرده باز از دوباره زن گرفتی 🧐😂!!!؟خیلی شاکی بود 🤔 من حال اون پیرمرد شصت و پنج سالهبا تجربه رو میفهمم ولی اون خیلی رنده و زیرکه و هنوز خایه زن گرفتن داره من ندارم من فقط دو تا زنگوله دارم و یک قطعه آویزون در اصل اصلا دیگه نر نیستم من یک ماده شدم /خواهر زاده ام نباید به من بگه دایی باید بگی خاله 🤔😂درس های امروز :نیچه کتاب نوشته ولی به زبان آلمانی 🤔بعد خیلی ها اومدن به اون کتاب تفسیر زدند و ترجمه ها کردند و هر ترجمه با ترجمه بعدی فرق میکنه /قرار نیست این کتاب رو میخونی درست باشه 🧐 در ضمن نیچه با هم باخیالت خودش نوشته بعد هر ننه قمر ی اومده با خیالات خودش شروع کرده ترجمه کردن و تفسیر کردن تا جاییکه دو تا جوون به خیال اینکه ابر انسان شدند زدن یکی رو کشتند و بعد قاضی حکم داده نیچه باید قصاص بشه وچون نیچه مرده نمیتونستند قصاص اش کنند اون دو تا جوون تبریه شدند و کتاب نیچه سوزنده شد اینطوری من فایل ها رو گوش میکردم از یوتیوب بازم نمیدونم چقدر درسته در اصل به اینجا میرسیم که ما با خیالات و اوهام سرو کله میزنیم🧐 /اون نویسنده ها خودشون آخر سر روانی شدند یکی خودش رو کشته یکی داعیه دار موسی بودن بوده و همینطوری تا آخر چه برسه به من کوصخل که نه روشنفکرم نه چیز جدیدی ابداع کردم ، ولی به شکل خارق العاده ای در این حالات روانی با این روانی ها هم کاسه هستم 🧐🤔گفتم من شانس ندارم فروید مادرسگ تخم ولد چموش زید نیچه رو ترتیبش رو داد و بقیه رو هم به همین ترتیب آخر سر نیچه روانی شد خود پدرسگ اش ادعای حکمت و علم و قدرت ورش داشت /من هفت ساله تخم زن گرفتن ندارم , اش نخورده و دهن سوخته نه جرات دختر بازی دارم نه جرات زن بازی (دلم میخواد متاسفانه نمیتونم خاک بر سر خرم کنن 😭)🤔🧐/تنها هستم و با خشتکم در حال بازی هستم و توهمات سن چهل و یک سالگی اش نخورده دهن سوخته باید توهم بزنم در حد تیم لالیگا /اتمام تراپی به ساعت ۱۰:۲۴ /من چقدر بدبختم 😭😭😭و من الله توفیق 🦋
امروز صبح به تاریخ چهارشنبه ۱۷بهمن ۱۴۰۳/در حال گوش فرا دادن به موزیک فرکانس بیش فعالی کد ۰۹/دیشب شب خطرناکی بود جنون ترس آنقدر زیاد شد که یادم رفت قرص تپش قلب رو بخورم تا سکته رفتم 🧐 چند وقت پیش با یکی از دوستان بسیار قدیمی تلفنی حرف میزدم صحبت از نیچه شد و خاطرات قدیم گفتم یک کتاب از نیچه چنین گفت زرتشت گرفتم کتاب چاپ جدید از انتشارات آذر میدخت مترجم آرش هوشنگی فر چاپ سوم بهار ۱۴۰۲از طریق نوشتارش حال نکردم گفتم یادت میاد اولین بار این کتاب رو تو بهم دادی گفتی برو بخون آیا هنوز اون کتاب رو داری !گفت آره همین الان جلوی من هست (کتاب چنین گفت زرتشت ترجمه حمید نیر نوری چاپ ۱۳۸۸)/گفتم برام بیارش گفت باشه گفتم قبل از اینکه بیاریش با یک نفر سوم بیا که اون اگر خواستیم هم رو گاز بگیریم مراقبمون باشه گفت قبول ✔️/ خلاصه اومد خونه پیش من و کتاب رو بهم داد و تجدید خاطرات کردیم و شروع کردیم مثل پیرزن ها و پیرمردها نق نق کردن و خزعبلات بافتن شر و ور ✔️/دنبال یک گزاره یا جستاری از کتاب بودم سریع با عجله کتاب رو ورق زدم دیدم خودشه گفتم دمت گرم رفیق دیوانه من گفت قابلی نداره📌( سخنرانی مقدماتی زرتشت درباره زبر مرد و آخرین مرد :صفحه ۳۴===به هوش باشید !من به شما آخرین بشر را نشان میدهم /عشق چیست ؟خلقت چیست ؟میل چیست ؟ستاره چیست؟اینها چیزهایی است که بشر آخرین از خود میپرسد و چشمک میزند آنوقت است که زمین کوچک شده و روی آن آخرین مرد جفتک میزند و از این رو همه چیز را کوچک میکند 📌خود خودش بود خود لعنتیش بود چشم هام برق زد،تو اون کتاب دیگه که خریده بودم به گونه ای دیگه معنی کرده بود و به دل من نچسبیده بود 🤔 ) شروع کردیم تعارفات و مزخرف رو بهم تحویل دادن و در میانه این تعارفات بهم هم فحش سگ و شغال هم میدادیم که یادمون نره همون کوصخل هایی بودیم که بودیم فقط به فاک رفتیم و عقده هامون بیشتر و بیشتر شده و بهم گفتیم تا هم رو گاز نگرفتیم سریع بلند شید برید و بروی هم لبخند زدیم و بای بای / تو این مدت بهم زنگ میزدیم اون هم از ترس کونمون از بس میترسیم شب ها بخوابیم به هم زنگ میزدیم و شر ور میگفتیم تا جاییکه یکی به یکی دیگه میگفت وقتی که برات گذاشتم تموم شد حالا خفه شو برو بتمرگیم و بهم شب بخیر میگفتیم شب بخیر گفتن خیلی مهمه مخصوصا در اصل کوصخل ها باید بهم شب بخیر بگند در این امر مهم نیاید فراموشی بهمون دست بده/تا اینکه شب قبل این دیشب من کابوس دیدم از خواب پریدم در حال پنیک بودم از ترس خشتکم یک وقت سکته نکنم داشتم ذکر لسانی رو میگفتم تا آروم بشم دیدم آروم نمیشم گفتم بذار به این الاغ زنگ بزنم بهم پیام داد پشت خطی داشت / بهت زنگ میزنم گفتم باشه دیدم اوضاع خرابه الان هست که مثل سگ بمیرم/ اوضاع خیلی خرابه گفتم مثل سگ ارمنی ترسیدم گفت نترس تلویزیون رو روشن کن و شروع کرد نسخه های کارهای خودش رو انجام دادن وقتی تو خونه از ترس به خودش میشاشه مو به مو انجام دادم آروم شدم و اون شب مثل گوساله سامری شانس آوردم اما برای فقط یک شب و دیشب در حد مرگ رفتم ولی نمردم 🧐/ دیشب چه شبی بود🤔 از ظهر حالات دیوانه گری رو احساس میکردم یکدفعه رفتم تو اینترنت همینطوری داشتم چرخی میزدم یکدفعه سر از فروید و یونگ و این ها در آوردم باز همینطوری انگشت تو گوگل میکردم سر از اختلال پارانویید در آوردم یک دفعه گفتم بذار بخونمش ببینم به کجا میرسیم به این مطلب مهم رسیدم /خلاصه اینکه چون روشنفکر بهطور فطری موجودی معترض است، اعتراض پایان ناپذیر او سبب میشود مدام در معرض بیمهری و تهدید باشد و به ویژه مورد هجوم و آزار حاکمان و صاحبان قدرت، ثروت و دانش قرار بگیرد. از این رو روشنفکر یا از حکومت وحشت دارد و از چوبه دار میهراسد یا از هم طبقههایش و از اینکه در صدد تخریب و حذف او برآیند و از گردونه رقابت بیرونش کنند. شریعتی در سالهای آخر عمر نوشت: «مرگ هر لحظه در کمین است. توطئهها در میانم گرفتهاند. من با مرگ زندگی کرد هام، با توطئه خو کردهام… آنچه نگرانم کردهاست ناتمام مردن نیست… ترسم از نفله شدن است…»[۲۱] و جلال آل احمد از «یک چاه و دوچاله» یی که احساس میکرد دوستان و رقبایش برای سقوط او کندهاند کتاب نوشت/گاهی پارانویای روشنفکر فلسفی است. روشنفکر گمان آن دارد که توسط نیروهای نامرئی و ماوراء طبیعی معدوم شود و در قبضه انهدام خدایان قهار محو شود یا به سان «پرومته» در زنجیر خدایان گرفتار شده یا همچون سیزیف، به انجام کار بیهوده و بی امید گماشته شود.[۲۲]/خوندم خوندم و خوندم و اینقدر بی تابی کردم زنک زدم به این روانی و براش شرح واقعه مطالب رو دادم نگو داریم خودمون رو به جنون میگشونیم و خودمون خبر نداریم 🤔اون که حالش خراب شد و آروم آروم رفت به سمت بیماری عصبی//یکی دو ساعت بعد بهش زنگ زدم حسابی دیوانه بود شروع کرد قاتی کردن و عقده ها ریخته شد بیرون گفت :تو مسلمانی !!!؟بیچاره شدیم رفت 🤔گفت همین کتاب نیچه من رو دیوانه کرد گفتم آره تو از قدیم به این نیچه گیر داده بودی آخرم روانی شدی همذات پنداری کرد با فروید همینگوی و هر چی خر و الاغ بود 🤔 گفت جواب بده مسلمان هستی 🤔 گفتم بکش بیرون ازمون!!گفتم از دوران خدمت من هم روانی بودم مسلمان نیستم گفت الان دقیقا چه خری هستی !!گفتم از کفار قریشم 🤔گفت پس چرا اینقدر تو صحبت ها خدا خدا میکنی گفتم این خدا اصطلاح عوام هست من هم به تبعیت استفاده میکنم /گفت گه خوردی نباید بگی دیدم اوضاع خرابه گفتم من برای اینکه از تنهایی نمیرم یک خدای خیالی برای خودم درست کردم باهاش حرف میزنم سکته نکنم قبلش که متاهل بودم با زن سابقم حرف میزدم اون شده بود خدای من /اون که رفت از دوباره بیخدا شدم یک خدا درست کردم چاره ای نداشتم وگرنه خدای قبلی که زن سابقم بود قصد به کشتن من داشت باید به یک خدای دیگه پناه میبردم 🤔گفت خیلی خوبه من این رو خیلی وقته فهمیدم ولی کسی نمیفهمه گفتم حالااروم شدی گفت آره /رفیقش پیشش بود گاهی اوقات یک سبیل کچل میاد شب ها پیشش میخوابه تا سکته نکنه 😂 اون هم حرف های ما رو میشنید از ترس رفته بود لوله بخاری خونه رو درست میکرد که شب از دود بخاری خفه نشن 😂اون هنوز آرزوهایی داره بهش میگه علائق سرکوب شده/ ازدواج نکرده دل به مونیکا بلوچی جنیفر لوپز داره که بره بغلشون بخوابه خیلی ساله میگه این ها رو دوست داره برای همین جونش رو دوست داره مثل من که از مرگ و پیری خیلی میترسم😂🤔 قبل از هم خداحافظی گفت برو قرص تپش قلب رو بخور من حوصله بلند شدن نداشتم و همین به فنام داد خداحافظی کردیم و من یادم رفت قرص بخورم به خیال اینکه ساعت مثلا یک هست نگو ساعت دو نیم نصف شب شده من یکدفعه ترسیدم کتاب نیچه رو شروع کردم خوندن آروم آروم توهم زدم با نیچه همذات پنداری کردم🤔به خودم اومدم دیدم واویلا قلبم داره تند تند میزنه تخیلات من با همه خزعبلات این کتاب قوز بالا قوز شد فکر کردم هر چی نوشته در مورد من نوشته 🤔دیدم دارم میلرزم و تمام بدنم به خیس عرق شد ،پنیک شدم داشتم ریق رحمت رو مینوشیدم هر چی زنگ زدم به این الاغ تا آرومم کنه دیدم گوشی رو بر نمی داره مرتیکه خر خوابیده بود من هم خدا نداشتم از ترس بیشتر به خودم ریدم هر چی ذکر گفتم فایده نداشت یاد داستانهای دوپینگ ذهن اوفتادم شکر گذاری !!!ااز ترس کونم شروع کردم شکر گزاری🧐/شکر میکنم برای همه داده ها و نداده ها تکرار کردم و نفس عمیق کشیدم چاره ای نداشتم شروع کردم تو اتاق قدم زدن خدایا شرکت بهم دست دادی پا دادی و.... ولی شکر گزاری از ترس بود نه از شجاعت🧐🤔😭🙃 تا اینکه فکری به سرم زد با گوشی و اینترنت بازی کردن رفتم سراغ عکس زن های زیبا ،اروم شدم یک نفس راحت کشیدم از حالت پنیک در اومدم / ازدواج ازدواج ازدواج 🤔 رفتم یوتیوب دیدم این ویلن زنه ،بیژن مرتضوی اومده بالا از دوباره زن گرفته بود اون هم یک زن زیبای دیگه🤔از قدیم میگن دروغه میگن پیرمردها عقل دارند در اصل عقل ندارند بیشتر تجربه دارند بعینه این جمله اثبات شد 😂 🤔 گفته بود برای ،📌"ادامه زندگی"📌 باید زن میگرفتم خداوکیلی دیدم عجب جمله ای گفته در نهایت تجربه 🤔🧐😂خیلی هم ناراحت بود خیلی ها بهش فحش داده بودند که الاغ جان تو تازه زن جوون ات مرده باز از دوباره زن گرفتی 🧐😂!!!؟خیلی شاکی بود 🤔 من حال اون پیرمرد شصت و پنج سالهبا تجربه رو میفهمم ولی اون خیلی رنده و زیرکه و هنوز خایه زن گرفتن داره من ندارم من فقط دو تا زنگوله دارم و یک قطعه آویزون در اصل اصلا دیگه نر نیستم من یک ماده شدم /خواهر زاده ام نباید به من بگه دایی باید بگی خاله 🤔😂درس های امروز :نیچه کتاب نوشته ولی به زبان آلمانی 🤔بعد خیلی ها اومدن به اون کتاب تفسیر زدند و ترجمه ها کردند و هر ترجمه با ترجمه بعدی فرق میکنه /قرار نیست این کتاب رو میخونی درست باشه 🧐 در ضمن نیچه با همون خیالات خودش نوشته بعد هر ننه قمر ی اومده با خیالات خودش شروع کرده ترجمه کردن و تفسیر کردن تا جاییکه دو تا جوون به خیال اینکه ابر انسان شدند زدن یکی رو کشتند و بعد قاضی حکم داده نیچه باید قصاص بشه وچون نیچه مرده نمیتونستند قصاص اش کنند اون دو تا جوون تبریه شدند و کتاب نیچه سوزنده شد اینطوری من فایل ها رو گوش میکردم از یوتیوب بازم نمیدونم چقدر درسته در اصل به اینجا میرسیم که ما با خیالات و اوهام سرو کله میزنیم🧐 /اون نویسنده ها خودشون آخر سر روانی شدند یکی خودش رو کشته یکی داعیه دار موسی بودن بوده و همینطوری تا آخر چه برسه به من کوصخل که نه روشنفکرم نه چیز جدیدی ابداع کردم ، ولی به شکل خارق العاده ای در این حالات روانی حریربا این روانی ها هم کاسه هستم 🧐🤔گفتم من شانس ندارم فروید مادرسگ تخم ولد چموش زید نیچه رو ترتیبش رو داد و بقیه رو هم به همین ترتیب آخر سر نیچه روانی شد خود پدرسگ اش ادعای حکمت و علم و قدرت ورش داشت /من هفت ساله تخم زن گرفتن ندارم , اش نخورده و دهن سوخته نه جرات دختر بازی دارم نه جرات زن بازی من فقط انگشت کردم تو ماتحت صوفی ها فقط همین😭🧐اون هم سندروم بیقرار انگشت اشاره داشتم🧐 (دلم میخواد متاسفانه نمیتونم خاک بر سر خرم کنن 😭)🤔🧐/تنها هستم و با خشتکم در حال بازی و توهمات سن چهل و یک سالگی اش نخورده دهن سوخته باید توهم بزنم در حد تیم لالیگا /اتمام تراپی به ساعت ۱۰:۲۴ /من چقدر بدبختم 😭😭😭و من الله توفیق 🦋
امروز صبح به تاریخ چهارشنبه ۱۷بهمن ۱۴۰۳/در حال گوش فرا دادن به موزیک فرکانس بیش فعالی کد ۰۹/دیشب شب خطرناکی بود جنون ترس آنقدر زیاد شد که یادم رفت قرص تپش قلب رو بخورم تا سکته رفتم 🧐 چند وقت پیش با یکی از دوستان بسیار قدیمی تلفنی حرف میزدم صحبت از نیچه شد و خاطرات قدیم گفتم یک کتاب از نیچه چنین گفت زرتشت گرفتم کتاب چاپ جدید از انتشارات آذر میدخت مترجم آرش هوشنگی فر چاپ سوم بهار ۱۴۰۲از طریق نوشتارش حال نکردم گفتم یادت میاد اولین بار این کتاب رو تو بهم دادی گفتی برو بخون آیا هنوز اون کتاب رو داری !گفت آره همین الان جلوی من هست (کتاب چنین گفت زرتشت ترجمه حمید نیر نوری چاپ ۱۳۸۸)/گفتم برام بیارش گفت باشه گفتم قبل از اینکه بیاریش با یک نفر سوم بیا که اون اگر خواستیم هم رو گاز بگیریم مراقبمون باشه گفت قبول ✔️/ خلاصه اومد خونه پیش من و کتاب رو بهم داد و تجدید خاطرات کردیم و شروع کردیم مثل پیرزن ها و پیرمردها نق نق کردن و خزعبلات بافتن شر و ور ✔️/دنبال یک گزاره یا جستاری از کتاب بودم سریع با عجله کتاب رو ورق زدم دیدم خودشه گفتم دمت گرم رفیق دیوانه من گفت قابلی نداره📌( سخنرانی مقدماتی زرتشت درباره زبر مرد و آخرین مرد :صفحه ۳۴===به هوش باشید !من به شما آخرین بشر را نشان میدهم /عشق چیست ؟خلقت چیست ؟میل چیست ؟ستاره چیست؟اینها چیزهایی است که بشر آخرین از خود میپرسد و چشمک میزند آنوقت است که زمین کوچک شده و روی آن آخرین مرد جفتک میزند و از این رو همه چیز را کوچک میکند 📌خود خودش بود خود لعنتیش بود چشم هام برق زد،تو اون کتاب دیگه که خریده بودم به گونه ای دیگه معنی کرده بود و به دل من نچسبیده بود 🤔 ) شروع کردیم تعارفات و مزخرف رو بهم تحویل دادن و در میانه این تعارفات بهم هم فحش سگ و شغال هم میدادیم که یادمون نره همون کوصخل هایی بودیم که بودیم فقط به فاک رفتیم و عقده هامون بیشتر و بیشتر شده و بهم گفتیم تا هم رو گاز نگرفتیم سریع بلند شید برید و بروی هم لبخند زدیم و بای بای / تو این مدت بهم زنگ میزدیم اون هم از ترس کونمون از بس میترسیم شب ها بخوابیم به هم زنگ میزدیم و شر ور میگفتیم تا جاییکه یکی به یکی دیگه میگفت وقتی که برات گذاشتم تموم شد حالا خفه شو برو بتمرگیم و بهم شب بخیر میگفتیم شب بخیر گفتن خیلی مهمه مخصوصا در اصل کوصخل ها باید بهم شب بخیر بگند در این امر مهم نیاید فراموشی بهمون دست بده/تا اینکه شب قبل این دیشب من کابوس دیدم از خواب پریدم در حال پنیک بودم از ترس خشتکم یک وقت سکته نکنم داشتم ذکر لسانی رو میگفتم تا آروم بشم دیدم آروم نمیشم گفتم بذار به این الاغ زنگ بزنم بهم پیام داد پشت خطی داشت / بهت زنگ میزنم گفتم باشه دیدم اوضاع خرابه الان هست که مثل سگ بمیرم/ اوضاع خیلی خرابه گفتم مثل سگ ارمنی ترسیدم گفت نترس تلویزیون رو روشن کن و شروع کرد نسخه های کارهای خودش رو انجام دادن وقتی تو خونه از ترس به خودش میشاشه مو به مو انجام دادم آروم شدم و اون شب مثل گوساله سامری شانس آوردم اما برای فقط یک شب و دیشب در حد مرگ رفتم ولی نمردم 🧐/ دیشب چه شبی بود🤔 از ظهر حالات دیوانه گری رو احساس میکردم یکدفعه رفتم تو اینترنت همینطوری داشتم چرخی میزدم یکدفعه سر از فروید و یونگ و این ها در آوردم باز همینطوری انگشت تو گوگل میکردم سر از اختلال پارانویید در آوردم یک دفعه گفتم بذار بخونمش ببینم به کجا میرسیم به این مطلب مهم رسیدم /خلاصه اینکه چون روشنفکر بهطور فطری موجودی معترض است، اعتراض پایان ناپذیر او سبب میشود مدام در معرض بیمهری و تهدید باشد و به ویژه مورد هجوم و آزار حاکمان و صاحبان قدرت، ثروت و دانش قرار بگیرد. از این رو روشنفکر یا از حکومت وحشت دارد و از چوبه دار میهراسد یا از هم طبقههایش و از اینکه در صدد تخریب و حذف او برآیند و از گردونه رقابت بیرونش کنند. شریعتی در سالهای آخر عمر نوشت: «مرگ هر لحظه در کمین است. توطئهها در میانم گرفتهاند. من با مرگ زندگی کرد هام، با توطئه خو کردهام… آنچه نگرانم کردهاست ناتمام مردن نیست… ترسم از نفله شدن است…»[۲۱] و جلال آل احمد از «یک چاه و دوچاله» یی که احساس میکرد دوستان و رقبایش برای سقوط او کندهاند کتاب نوشت/گاهی پارانویای روشنفکر فلسفی است. روشنفکر گمان آن دارد که توسط نیروهای نامرئی و ماوراء طبیعی معدوم شود و در قبضه انهدام خدایان قهار محو شود یا به سان «پرومته» در زنجیر خدایان گرفتار شده یا همچون سیزیف، به انجام کار بیهوده و بی امید گماشته شود.[۲۲]/خوندم خوندم و خوندم و اینقدر بی تابی کردم زنک زدم به این روانی و براش شرح واقعه مطالب رو دادم نگو داریم خودمون رو به جنون میگشونیم و خودمون خبر نداریم 🤔اون که حالش خراب شد و آروم آروم رفت به سمت بیماری عصبی//یکی دو ساعت بعد بهش زنگ زدم حسابی دیوانه بود شروع کرد قاتی کردن و عقده ها ریخته شد بیرون گفت :تو مسلمانی !!!؟بیچاره شدیم رفت 🤔گفت همین کتاب نیچه من رو دیوانه کرد گفتم آره تو از قدیم به این نیچه گیر داده بودی آخرم روانی شدی همذات پنداری کرد با فروید همینگوی و هر چی خر و الاغ بود 🤔 گفت جواب بده مسلمان هستی 🤔 گفتم بکش بیرون ازمون!!گفتم از دوران خدمت من هم روانی بودم مسلمان نیستم گفت الان دقیقا چه خری هستی !!گفتم از کفار قریشم 🤔گفت پس چرا اینقدر تو صحبت ها خدا خدا میکنی گفتم این خدا اصطلاح عوام هست من هم به تبعیت استفاده میکنم /گفت گه خوردی نباید بگی دیدم اوضاع خرابه گفتم من برای اینکه از تنهایی نمیرم یک خدای خیالی برای خودم درست کردم باهاش حرف میزنم سکته نکنم قبلش که متاهل بودم با زن سابقم حرف میزدم اون شده بود خدای من /اون که رفت از دوباره بیخدا شدم یک خدا درست کردم چاره ای نداشتم وگرنه خدای قبلی که زن سابقم بود قصد به کشتن من داشت باید به یک خدای دیگه پناه میبردم 🤔گفت خیلی خوبه من این رو خیلی وقته فهمیدم ولی کسی نمیفهمه گفتم حالااروم شدی گفت آره /رفیقش پیشش بود گاهی اوقات یک سبیل کچل میاد شب ها پیشش میخوابه تا سکته نکنه 😂 اون هم حرف های ما رو میشنید از ترس رفته بود لوله بخاری خونه رو درست میکرد که شب از دود بخاری خفه نشن 😂اون هنوز آرزوهایی داره بهش میگه علائق سرکوب شده/ ازدواج نکرده دل به مونیکا بلوچی جنیفر لوپز داره که بره بغلشون بخوابه خیلی ساله میگه این ها رو دوست داره برای همین جونش رو دوست داره مثل من که از مرگ و پیری خیلی میترسم😂🤔 قبل از هم خداحافظی گفت برو قرص تپش قلب رو بخور من حوصله بلند شدن نداشتم و همین به فنام داد خداحافظی کردیم و من یادم رفت قرص بخورم به خیال اینکه ساعت مثلا یک هست نگو ساعت دو نیم نصف شب شده من یکدفعه ترسیدم کتاب نیچه رو شروع کردم خوندن آروم آروم توهم زدم با نیچه همذات پنداری کردم🤔به خودم اومدم دیدم واویلا قلبم داره تند تند میزنه تخیلات من با همه خزعبلات این کتاب قوز بالا قوز شد فکر کردم هر چی نوشته در مورد من نوشته 🤔دیدم دارم میلرزم و تمام بدنم به خیس عرق شد ،پنیک شدم داشتم ریق رحمت رو مینوشیدم هر چی زنگ زدم به این الاغ تا آرومم کنه دیدم گوشی رو بر نمی داره مرتیکه خر خوابیده بود من هم خدا نداشتم از ترس بیشتر به خودم ریدم هر چی ذکر گفتم فایده نداشت یاد داستانهای دوپینگ ذهن اوفتادم شکر گذاری !!!ااز ترس کونم شروع کردم شکر گزاری🧐/شکر میکنم برای همه داده ها و نداده ها تکرار کردم و نفس عمیق کشیدم چاره ای نداشتم شروع کردم تو اتاق قدم زدن خدایا شرکت بهم دست دادی پا دادی و.... ولی شکر گزاری از ترس بود نه از شجاعت🧐🤔😭🙃 تا اینکه فکری به سرم زد با گوشی و اینترنت بازی کردن رفتم سراغ عکس زن های زیبا ،اروم شدم یک نفس راحت کشیدم از حالت پنیک در اومدم / ازدواج ازدواج ازدواج 🤔 رفتم یوتیوب دیدم این ویلن زنه ،بیژن مرتضوی اومده بالا از دوباره زن گرفته بود اون هم یک زن زیبای دیگه🤔از قدیم میگن دروغه میگن پیرمردها عقل دارند در اصل عقل ندارند بیشتر تجربه دارند بعینه این جمله اثبات شد 😂 🤔 گفته بود برای ،📌"ادامه زندگی"📌 باید زن میگرفتم خداوکیلی دیدم عجب جمله ای گفته در نهایت تجربه 🤔🧐😂خیلی هم ناراحت بود خیلی ها بهش فحش داده بودند که الاغ جان تو تازه زن جوون ات مرده باز از دوباره زن گرفتی 🧐😂!!!؟خیلی شاکی بود 🤔 من حال اون پیرمرد شصت و پنج سالهبا تجربه رو میفهمم ولی اون خیلی رنده و زیرکه و هنوز خایه زن گرفتن داره من ندارم من فقط دو تا زنگوله دارم و یک قطعه آویزون در اصل اصلا دیگه نر نیستم من یک ماده شدم /خواهر زاده ام نباید به من بگه دایی باید بگی خاله 🤔😂درس های امروز :نیچه کتاب نوشته ولی به زبان آلمانی 🤔بعد خیلی ها اومدن به اون کتاب تفسیر زدند و ترجمه ها کردند و هر ترجمه با ترجمه بعدی فرق میکنه /قرار نیست این کتاب رو میخونی درست باشه 🧐 در ضمن نیچه با هم باخیالت خودش نوشته بعد هر ننه قمر ی اومده با خیالات خودش شروع کرده ترجمه کردن و تفسیر کردن تا جاییکه دو تا جوون به خیال اینکه ابر انسان شدند زدن یکی رو کشتند و بعد قاضی حکم داده نیچه باید قصاص بشه وچون نیچه مرده نمیتونستند قصاص اش کنند اون دو تا جوون تبریه شدند و کتاب نیچه سوزنده شد اینطوری من فایل ها رو گوش میکردم از یوتیوب بازم نمیدونم چقدر درسته در اصل به اینجا میرسیم که ما با خیالات و اوهام سرو کله میزنیم🧐 /اون نویسنده ها خودشون آخر سر روانی شدند یکی خودش رو کشته یکی داعیه دار موسی بودن بوده و همینطوری تا آخر چه برسه به من کوصخل که نه روشنفکرم نه چیز جدیدی ابداع کردم ، ولی به شکل خارق العاده ای در این حالات روانی با این روانی ها هم کاسه هستم 🧐🤔گفتم من شانس ندارم فروید مادرسگ تخم ولد چموش زید نیچه رو ترتیبش رو داد و بقیه رو هم به همین ترتیب آخر سر نیچه روانی شد خود پدرسگ اش ادعای حکمت و علم و قدرت ورش داشت /من هفت ساله تخم زن گرفتن ندارم , اش نخورده و دهن سوخته نه جرات دختر بازی دارم نه جرات زن بازی من فقط انگشت کردم تو لونه صوفی ها همین و بس 🧐(دلم میخواد متاسفانه نمیتونم خاک بر سر خرم کنن 😭)🤔🧐/تنها هستم و با خشتکم در حال بازی هستم و توهمات سن چهل و یک سالگی اش نخورده دهن سوخته باید توهم بزنم در حد تیم لالیگا /اتمام تراپی به ساعت ۱۰:۲۴ /من چقدر بدبختم 😭😭😭و من الله توفیق 🦋
امروز صبح به تاریخ چهارشنبه ۱۷بهمن ۱۴۰۳/در حال گوش فرا دادن به موزیک فرکانس بیش فعالی کد ۰۹/دیشب شب خطرناکی بود جنون ترس آنقدر زیاد شد که یادم رفت قرص تپش قلب رو بخورم تا سکته رفتم 🧐 چند وقت پیش با یکی از دوستان بسیار قدیمی تلفنی حرف میزدم صحبت از نیچه شد و خاطرات قدیم گفتم یک کتاب از نیچه چنین گفت زرتشت گرفتم کتاب چاپ جدید از انتشارات آذر میدخت مترجم آرش هوشنگی فر چاپ سوم بهار ۱۴۰۲از طریق نوشتارش حال نکردم گفتم یادت میاد اولین بار این کتاب رو تو بهم دادی گفتی برو بخون آیا هنوز اون کتاب رو داری !گفت آره همین الان جلوی من هست (کتاب چنین گفت زرتشت ترجمه حمید نیر نوری چاپ ۱۳۸۸)/گفتم برام بیارش گفت باشه گفتم قبل از اینکه بیاریش با یک نفر سوم بیا که اون اگر خواستیم هم رو گاز بگیریم مراقبمون باشه گفت قبول ✔️/ خلاصه اومد خونه پیش من و کتاب رو بهم داد و تجدید خاطرات کردیم و شروع کردیم مثل پیرزن ها و پیرمردها نق نق کردن و خزعبلات بافتن شر و ور ✔️/دنبال یک گزاره یا جستاری از کتاب بودم سریع با عجله کتاب رو ورق زدم دیدم خودشه گفتم دمت گرم رفیق دیوانه من گفت قابلی نداره📌( سخنرانی مقدماتی زرتشت درباره زبر مرد و آخرین مرد :صفحه ۳۴===به هوش باشید !من به شما آخرین بشر را نشان میدهم /عشق چیست ؟خلقت چیست ؟میل چیست ؟ستاره چیست؟اینها چیزهایی است که بشر آخرین از خود میپرسد و چشمک میزند آنوقت است که زمین کوچک شده و روی آن آخرین مرد جفتک میزند و از این رو همه چیز را کوچک میکند 📌خود خودش بود خود لعنتیش بود چشم هام برق زد،تو اون کتاب دیگه که خریده بودم به گونه ای دیگه معنی کرده بود و به دل من نچسبیده بود 🤔 ) شروع کردیم تعارفات و مزخرف رو بهم تحویل دادن و در میانه این تعارفات بهم هم فحش سگ و شغال هم میدادیم که یادمون نره همون کوصخل هایی بودیم که بودیم فقط به فاک رفتیم و عقده هامون بیشتر و بیشتر شده و بهم گفتیم تا هم رو گاز نگرفتیم سریع بلند شید برید و بروی هم لبخند زدیم و بای بای / تو این مدت بهم زنگ میزدیم اون هم از ترس کونمون از بس میترسیم شب ها بخوابیم به هم زنگ میزدیم و شر و ور میگفتیم تا جاییکه یکی به یکی دیگه میگفت وقتی که برات گذاشتم تموم شد حالا خفه شو برو بتمرگیم و بهم شب بخیر میگفتیم شب بخیر گفتن خیلی مهمه مخصوصا در اصل کوصخل ها باید بهم شب بخیر بگند در این امر مهم نیاید فراموشی بهمون دست بده/تا اینکه شب قبل این دیشب من کابوس دیدم از خواب پریدم در حال پنیک بودم از ترس خشتکم یک وقت سکته نکنم داشتم ذکر لسانی رو میگفتم تا آروم بشم دیدم آروم نمیشم گفتم بذار به این الاغ زنگ بزنم بهم پیام داد پشت خطی داشت / بهت زنگ میزنم گفتم باشه دیدم اوضاع خرابه الان هست که مثل سگ بمیرم/ اوضاع خیلی خرابه گفتم مثل سگ ارمنی ترسیدم گفت نترس تلویزیون رو روشن کن و شروع کرد نسخه های کارهای خودش رو انجام دادن وقتی تو خونه از ترس به خودش میشاشه مو به مو انجام دادم آروم شدم و اون شب مثل گوساله سامری شانس آوردم اما برای فقط یک شب و دیشب در حد مرگ رفتم ولی نمردم 🧐/ دیشب چه شبی بود🤔 از ظهر حالات دیوانه گری رو احساس میکردم یکدفعه رفتم تو اینترنت همینطوری داشتم چرخی میزدم یکدفعه سر از فروید و یونگ و این ها در آوردم باز همینطوری انگشت تو گوگل میکردم سر از اختلال پارانویید در آوردم یک دفعه گفتم بذار بخونمش ببینم به کجا میرسیم به این مطلب مهم رسیدم /خلاصه اینکه چون روشنفکر بهطور فطری موجودی معترض است، اعتراض پایان ناپذیر او سبب میشود مدام در معرض بیمهری و تهدید باشد و به ویژه مورد هجوم و آزار حاکمان و صاحبان قدرت، ثروت و دانش قرار بگیرد. از این رو روشنفکر یا از حکومت وحشت دارد و از چوبه دار میهراسد یا از هم طبقههایش و از اینکه در صدد تخریب و حذف او برآیند و از گردونه رقابت بیرونش کنند. شریعتی در سالهای آخر عمر نوشت: «مرگ هر لحظه در کمین است. توطئهها در میانم گرفتهاند. من با مرگ زندگی کرد هام، با توطئه خو کردهام… آنچه نگرانم کردهاست ناتمام مردن نیست… ترسم از نفله شدن است…»[۲۱] و جلال آل احمد از «یک چاه و دوچاله» یی که احساس میکرد دوستان و رقبایش برای سقوط او کندهاند کتاب نوشت/گاهی پارانویای روشنفکر فلسفی است. روشنفکر گمان آن دارد که توسط نیروهای نامرئی و ماوراء طبیعی معدوم شود و در قبضه انهدام خدایان قهار محو شود یا به سان «پرومته» در زنجیر خدایان گرفتار شده یا همچون سیزیف، به انجام کار بیهوده و بی امید گماشته شود.[۲۲]/خوندم خوندم و خوندم و اینقدر بی تابی کردم زنک زدم به این روانی و براش شرح واقعه مطالب رو دادم نگو داریم خودمون رو به جنون میگشونیم و خودمون خبر نداریم 🤔اون که حالش خراب شد و آروم آروم رفت به سمت بیماری عصبی//یکی دو ساعت بعد بهش زنگ زدم حسابی دیوانه بود شروع کرد قاتی کردن و عقده ها ریخته شد بیرون گفت :تو مسلمانی !!!؟بیچاره شدیم رفت 🤔گفت همین کتاب نیچه من رو دیوانه کرد گفتم آره تو از قدیم به این نیچه گیر داده بودی آخرم روانی شدی همذات پنداری کرد با فروید همینگوی و هر چی خر و الاغ بود 🤔 گفت جواب بده مسلمان هستی 🤔 گفتم بکش بیرون ازمون!!گفتم از دوران خدمت من هم روانی بودم مسلمان نیستم گفت الان دقیقا چه خری هستی !!گفتم از کفار قریشم 🤔گفت پس چرا اینقدر تو صحبت ها خدا خدا میکنی گفتم این خدا اصطلاح عوام هست من هم به تبعیت استفاده میکنم /گفت گه خوردی نباید بگی دیدم اوضاع خرابه گفتم من برای اینکه از تنهایی نمیرم یک خدای خیالی برای خودم درست کردم باهاش حرف میزنم سکته نکنم قبلش که متاهل بودم با زن سابقم حرف میزدم اون شده بود خدای من /اون که رفت از دوباره بیخدا شدم یک خدا درست کردم چاره ای نداشتم وگرنه خدای قبلی که زن سابقم بود قصد به کشتن من داشت باید به یک خدای دیگه پناه میبردم 🤔گفت خیلی خوبه من این رو خیلی وقته فهمیدم ولی کسی نمیفهمه گفتم حالااروم شدی گفت آره /رفیقش پیشش بود گاهی اوقات یک سبیل کچل میاد شب ها پیشش میخوابه تا سکته نکنه 😂 اون هم حرف های ما رو میشنید از ترس رفته بود لوله بخاری خونه رو درست میکرد که شب از دود بخاری خفه نشن 😂اون هنوز آرزوهایی داره بهش میگه علائق سرکوب شده/ ازدواج نکرده دل به مونیکا بلوچی جنیفر لوپز داره که بره بغلشون بخوابه خیلی ساله میگه این ها رو دوست داره برای همین جونش رو دوست داره مثل من که از مرگ و پیری خیلی میترسم😂🤔 قبل از هم خداحافظی گفت برو قرص تپش قلب رو بخور من حوصله بلند شدن نداشتم و همین به فنام داد خداحافظی کردیم و من یادم رفت قرص بخورم به خیال اینکه ساعت مثلا یک هست نگو ساعت دو نیم نصف شب شده من یکدفعه ترسیدم کتاب نیچه رو شروع کردم خوندن آروم آروم توهم زدم با نیچه همذات پنداری کردم🤔به خودم اومدم دیدم واویلا قلبم داره تند تند میزنه تخیلات من با همه خزعبلات این کتاب قوز بالا قوز شد فکر کردم هر چی نوشته در مورد من نوشته 🤔دیدم دارم میلرزم و تمام بدنم به خیس عرق شد ،پنیک شدم داشتم ریق رحمت رو مینوشیدم هر چی زنگ زدم به این الاغ تا آرومم کنه دیدم گوشی رو بر نمی داره مرتیکه خر خوابیده بود من هم خدا نداشتم از ترس بیشتر به خودم ریدم هر چی ذکر گفتم فایده نداشت یاد داستانهای دوپینگ ذهن اوفتادم شکر گذاری !!!ااز ترس کونم شروع کردم شکر گزاری🧐/شکر میکنم برای همه داده ها و نداده ها تکرار کردم و نفس عمیق کشیدم چاره ای نداشتم شروع کردم تو اتاق قدم زدن خدایا شرکت بهم دست دادی پا دادی و.... ولی شکر گزاری از ترس بود نه از شجاعت🧐🤔😭🙃 تا اینکه فکری به سرم زد با گوشی و اینترنت بازی کردن رفتم سراغ عکس زن های زیبا ،اروم شدم یک نفس راحت کشیدم از حالت پنیک در اومدم / ازدواج ازدواج ازدواج 🤔 رفتم یوتیوب دیدم این ویلن زنه ،بیژن مرتضوی اومده بالا از دوباره زن گرفته بود اون هم یک زن زیبای دیگه🤔از قدیم میگن دروغه میگن پیرمردها عقل دارند در اصل عقل ندارند بیشتر تجربه دارند بعینه این جمله اثبات شد 😂 🤔 گفته بود برای ،📌"ادامه زندگی"📌 باید زن میگرفتم خداوکیلی دیدم عجب جمله ای گفته در نهایت تجربه 🤔🧐😂خیلی هم ناراحت بود خیلی ها بهش فحش داده بودند که الاغ جان تو تازه زن جوون ات مرده باز از دوباره زن گرفتی 🧐😂!!!؟خیلی شاکی بود 🤔 من حال اون پیرمرد شصت و پنج سالهبا تجربه رو میفهمم ولی اون خیلی رنده و زیرکه و هنوز خایه زن گرفتن داره من ندارم من فقط دو تا زنگوله دارم و یک قطعه آویزون در اصل اصلا دیگه نر نیستم من یک ماده شدم /خواهر زاده ام نباید به من بگه دایی باید بگی خاله 🤔😂درس های امروز :نیچه کتاب نوشته ولی به زبان آلمانی 🤔بعد خیلی ها اومدن به اون کتاب تفسیر زدند و ترجمه ها کردند و هر ترجمه با ترجمه بعدی فرق میکنه /قرار نیست این کتاب رو میخونی درست باشه 🧐 در ضمن نیچه با هم باخیالت خودش نوشته بعد هر ننه قمر ی اومده با خیالات خودش شروع کرده ترجمه کردن و تفسیر کردن تا جاییکه دو تا جوون به خیال اینکه ابر انسان شدند زدن یکی رو کشتند و بعد قاضی حکم داده نیچه باید قصاص بشه وچون نیچه مرده نمیتونستند قصاص اش کنند اون دو تا جوون تبریه شدند و کتاب نیچه سوزنده شد اینطوری من فایل ها رو گوش میکردم از یوتیوب بازم نمیدونم چقدر درسته در اصل به اینجا میرسیم که ما با خیالات و اوهام سرو کله میزنیم🧐 /اون نویسنده ها خودشون آخر سر روانی شدند یکی خودش رو کشته یکی داعیه دار موسی بودن بوده و همینطوری تا آخر چه برسه به من کوصخل که نه روشنفکرم نه چیز جدیدی ابداع کردم ، ولی به شکل خارق العاده ای در این حالات روانی حریربا این روانی ها هم کاسه هستم 🧐🤔گفتم من شانس ندارم فروید مادرسگ تخم ولد چموش زید نیچه رو ترتیبش رو داد و بقیه رو هم به همین ترتیب آخر سر نیچه روانی شد خود پدرسگ اش ادعای حکمت و علم و قدرت ورش داشت /من هفت ساله تخم زن گرفتن ندارم , اش نخورده و دهن سوخته نه جرات دختر بازی دارم نه جرات زن بازی (دلم میخواد متاسفانه نمیتونم خاک بر سر خرم کنن 😭)🤔🧐/تنها هستم و با خشتکم در حال بازی هستم و توهمات سن چهل و یک سالگی اش نخورده دهن سوخته باید توهم بزنم در حد تیم لالیگا /اتمام تراپی به ساعت ۱۰:۲۴ /من چقدر بدبختم 😭😭😭و من الله توفیق 🦋
امروز صبح به تاریخ ۲۸بهمن ۱۴۰۳/آنچه كه اكنون گفته مي شود مراتب هفتگانه اذكار قلبي است و با تذكر اين كه رموز اذكار فاش نمي گردد و اين توضيحات به جهت آشنايي با كليات مراتب و كمك به درك عميق تر و سريع تر سالكين است: ذكر اول: ذكر آفاق و انفس ذكر دوم: ذكر حيات ذكر سوم: ذكر سر ذكر چهارم: ذكر دل - معرفت ذكر پنجم: ذكر روح - محبت ذكر ششم: ذكر صبر - تسليم ذكر هفتم: ذكر وجود - فنا ذكر آفاق و انفس، اولين مرتبه از اذكار قلبي سالك است كه معمولا در لحظه ي تشرف از دم سبحاني پير به قلب سالك القاء مي گردد. اين ذكر بطور كل داراي بار معنايي اين جهاني و آن جهاني است و بيشتر براي دنياي سالك است تا ماوراي جسم او. سالك بتدريج با دوام در اين ذكر به انعطاف طبع مي رسد . به اين معنا كه طبيعت سخت سالك با ذكر آفاق و انفس به نرمش در آمده بطور نسبي رام گشته تا براي خلاصي ذره، ذره از خويش و پذيرش تحولات غيرقابل پيش بيني آماده گردد. در پايان اين مرحله سالك با زخم هاي روح خويش كه از طبعش نشأت مي گيرد آشنا گشته و براي احياي دوباره آماده مي گردد. نقش بسيار مهم اين ذكر در پيشبرد روحي سالك غير قابل كتمان است. ذكر حيات، دومين مرتبه از اذكار قلبي سالك است كه پس از اعلام پير از دم سبحاني ايشان به قلب سالك القاء مي گردد. از حساس ترين و پر طغيان ترين مراتب اذكار قلبي، ذكر حيات است. بدين دليل كه سالك از آفاق و انفس به در رفته وارد مراحل حيات روح گشته و در نتيجه شكل سلوك سالك پس از القاء اين ذكر به قلب او تغيير مي يابد. به گونه اي كه دگرگوني هاي بيروني و دروني، ملموس و برجسته مي گردند و طبع سالك شروع به ترك دلبستگي ها و وابستگي هاي مجازي خويش مي كند. دوراني دردناك و در انتها گوارا، كه مرگ ها و زايش هاي پي در پي روحي بسيار در خود دارد. كه بطور حتم در اين مرتبه از ذكر بايد رخ دهد تا سالك مراحل حيات خويش را پشت سر گذاشته و براي ورود به مراحل سر آماده گردد. آزمونهاي اين مرتبه تكان دهنده، زير و رو كننده و ناگزير هستند. پس از كامل گشتن حيات روح، ذكر سِر، از دم سبحاني پير به قلب سالك القاء مي گردد. سالك در ذكر سِر، آماده براي درك ماوراي حجاب و پذيرش معني به جاي طبع است. مرحله اي كه تاريكي هاي درون سالك به روشني بدل مي گردد و حجابهاي او به او شناسانده و قابليت هاي روح رخ مي نمايد. سالك در اين مرتبه از ذكر به درستي مي داند گره هاي روحي او در كجاست و چه پرده هايي را بايد در خود كنار بزند. قراين روحي مرتبه ي سوم ذكر، نرمش و خاموشي را به وجود مي بخشد. سالكين صاحب ذكر سِر، وجودي مرموز و غيرقابل درك دارند و اين به جهت گشايش رفته رفته ي دريچه هاي دروني آنان به سمت اسرار وجودي پير است. ذكر سِر، زمينه و مقدمه ي بينايي و ادراك از راه دل است./چهارمین مرتبه ی اذکار قلبی ذکر دل است. این ذکر گاه به شکل زبانی و گاه باطنی به روح سالک القاء می گردد. یعنی ذکر دل را گاه سالک از زبان مبارک پیر دریافت می دارد و گاه از راه باطن به آن دست می یابد. ذکر دل، پایه و اساس رسیدن به معرفت وجود است. در این مرتبه سالک شعور و بینایی از راه دل را بدست می آورد و نسبت به معانی قابل درک این مرحله که از وجود مراد در وجود او به جوشش در می آید آگاه می گردد. حال جذبه ی باطنی در ذکر دل و گاه در ذکر بعدی یعنی ذکر روح به سالک دست می دهد. در بعضی از موارد حال جذبه در ذکرهای پایین تر نیز به روح سالک حلول می کند. سلوک باطنی در مرتبه ی چهارم ذکر قلبی، کاملا شکلی خاص و منحصر به فرد به خود می گیرد. صاحب ذکر دل، مولد امواج سریانی است و نفوذ و شکافندگی از صفات باطن او می شود./ذكر روح، پنجمين مرتبه ي ذكر قلبي و دريافت آن تنها از طريق باطن است. مرتبه اي كه نظرگاه و وادي سير سالك تغيير بنيادين مي يابد و سالك از طريق اين ذكر مي رود كه وجودي بي تقلا و بي جنبش را در خود به ثبات برساند. سالك در ذكر روح در رويارويي كامل و تنگاتنگ با عوامل پنهان و آشكار جهان غيرماده است. بطور كل در ذكر پنجم، باطن جزء باطن هاي متعالي است و سالك در نقل وانتقال هاي متوالي و اشراف هاي پي در پي نسبت به جهان هستي و عالم روح، حقيقت و معناي محبت پير را كشف كرده و راز بسط محبت را در مي يابد. باطن عشق بر باطن سالك گشوده شده و سالك رباينده ي اين درك ظريف و پيچيده مي شود و سپس آنچه كه او را ربوده، ربايندگي را به باطن او مي بخشد. سالك در مرتبه ي ذكر روح در پيچ و تاب هاي عشق به واكنش رهايي و خلاصي مي رسد و آماده براي پاگذاري به وراي وادي عشق و پر طغيان ترين مرحله سلوك باطن يعني تسلیم است./حال عجیب و غریبی دارم هم هستم، هم نیستم 🧐میخوام عصیان گری کنم ولی باید منتظر باشم تا زمانش برسه/🧐ورکشاپ پیله داستان کاترین برام خیلی عجیب بود 🧐این کاترین خوشی زده زیر دلش /آهای کاترین که در کانادا زندگی میکنی دو تا بچه خوشگل داری شوهرت مهربونه ،پول هم تا خرتناق داری دیگه چته!!!خر و با بارش بهت بخشیدند دیگه چی میخوای 🤔 شوهرت مهربونه خرمایه هم هست 🤔 مسألةٌ یا کاترین!!؟این شوهر مهربون به چه میزان خر هست !!!چقدر اجازه میده که سوارش بشی خوب سواری میده یا نه 🤔 شوهر مهربون به مثابه یک خر مهربون هست /خرهادرجه بندی دارند میزان درجه شوهرت از لحاظ خریت و باربری چه اندازه است 🤔 بعضی خر ها ،شاخ دارند بعضی خرها بسیار عر عر میکنند بسیاری دیگر راه راه هستند خران راه راه بیشماری دیده ام /خرانی دیده ام که هم بسیار عر عر میکردند هم شاخ داشتند و باربر هم نبودند 🤔آن شوهر مهربان چگونه خری است !!!!ااوصافش بیشمار بود به یقین تو ناشکری مراقب باش تا که کفران نعمت ،نعمت از کفت بیرون کنند (ما مردان همه خر هستیم خرانی پشمالو و بسیار عوضی 🤔این را من نمیگویم دکتر آزیتا ساعیان گفته است )پول شوهر پشمالو و خرت را بستان و در حساب بانکی پنهانی ذخیره کن و منتظر بمان تا خرت که باربر است از فرط باربری بسیار ناتوان گردد/تا میتوانی از آن خرمهربان کار بکش تا آخر الامر بمیرد آنگاه در درون گوری تنگ و تاریک قرارش بده و بر آن گور سنگی بگذار بر آن بنویس :در اینجا خری مهربان خفته/باربری بود به غایت نیرومند /نیرویش و پولش را از او بستاندیم و کالبدش را به خاک بسپردیم 🤔😂/معنای زندگی همین است بیشتر از این به دنبال چه هستی ای کاترین 🤔/سلام ما را به خرت برسان گر گفت چه کسی بر ما سلام فرستاده است در جوابش چنین بگوی: خری بود از ایران از راسته خران راه راه که شاخ بر سر دارد و بسیار عر عر میکند اما اما اما به صفت دانایی ،اشتهار دارد 😂حال قدر دان خر مهربانت باش /اتمام جلسه ساعت ۷:۳۴/از خدای توفیق همی خواهیم که بر دانشمان بیافزاید /🦋
امروز صبح به تاریخ ۳۰بهمن ۱۴۰۳در حال گوش دادن آلبوم دیجی بلژیکی amelie lens stay with meهستم فوق العاده از جوش دادن این موزیک لذت میبرم /ورکشاپ پیله و سوالات :سوال اول :اگه همه نیازهای مالی خوراک پوشاک ومسکن و... تا آخر عمر تکمیل باشه چکاری انجام میدی!!؟ سوال دوم :اگر میخواین به دیگران کمک کنید چه نوع کمکی !!؟برای مثال حوزه محیط زیست کودکان آموزشی و... من از انجام چه کاری لذت میبرم که زمان برام سریع میگذره!؟/ اگرقرار باشه کاری به من پیشنهاد بشه که هیچ پولی بهم ندن کدوم کار رو انتخاب میکنم !؟ عحب داستانی داریم با این پرسش ها !!؟اجواب پرسش اول:یاد سریال اثر مرکب اوفتادم سریال عجیبی بود یک مشت کوصخل مالیاتی با داشتن پول و ثروت و قدرت و هزار کوفت و زهرمار دیگه به خود آزاری و دگر آزاری مشغول بودند/اون کوصخل اعظمشون هیجان و شوق رو در بازی میدید براش هیچ چی اهمیت نداشت جز جنون(شوق بازی کودکانه ای که به دنبالش بود و از دست داده بود اون حال و هوای کودکانه رو ) /بنده هم از این قاعده مستثنی نیستم چه بسا جهانی رو به آتش بکشم و بگم به تخمم🧐🙃 /جواب پرسش دوم :کمک به دیگران پیشکش/ چشم و چال دیگران رو در نیارم خود هنر کردم 🧐🙃/جواب پرسش سوم :بستگی داره در چه حال و هوایی باشم اگر در حال دیوانگی و عقده ها سیر کنم کشتن خلق و ریختن خون هر کسی که بهم آزار رسونده باشه 🧐 اگر در حال تعادل روحی و روانی باشم بسیار عمل سکس برام لذت بخشه زیباترین بازی سکس است زمان در چنین حال و هوایی همچون برق و باد میگذرد الان آب از لب و لوچه ام راه اوفتاد🙃😂/جواب پرسش چهارم :یعنی بیگاری بکشن 🧐هنوز قدیس نشدم که کاری انجام بدهم بدون هیچ اجر و مزدی/الان یک هیولا هستم که به غل و زنجیر بستنم تا خلق در امان باشند 🤔🙃/تو یوتیوب چرخی میزدم یک پیج باحال پیدا کردم پیج جناب دکتر مژگان ملکان 🤔خیلی حالاتش برام آشنا بود به یاد یکی از فراعنه متکبر مغرور زیباروی سخنوراوفتادم 🤔 😂 /حالات و اطوار و..../مدارک جمع کرده در حد تیم لالیگ دکترای تعلیم و تربیت ،کارشناسی ارشد روانشناسی، طب کل نگر ،فوق لیسانس دین شناسی (این دیگه چه صیغه ای از مدرک هست نمیدونم 🤔)عرفان و نویسندگی و شعر و..../ساکن در آمریکا /با شما طبقه مرفه ایرانیان مقیم لس آنجلس هست 🙃😂/ماشاالله همه هم دستی در آتش عرفان دارید /نمیدونم این آتش عرفان فقط من رو سوزونده هم جررر داده ولی به شما که میرسه ماشاالله این آتش هم سرد شده هم خوشگل تر و خوش بر و رو تر میشید 😂🙃🤔/فالووش کردم این دکتر خوشگل و خوش و بر رو تبارک الله احسن الخالقین /چقدر عارف داریم خداوند به شما عرفا بیافزاید و بیش از پیش مستدام 🙃😂/ما که بخیل نیستیم بر قاعده دکتر آزیتا ساعیان حرکت میکنیم =کی رو باید نکاه کنیم خب زن های زیبا رو نکاه کنیم والا /آخرین ویدیوی که پر کرده بود رو نکاه میکردم خیلی جالب بود اختلال طیف نمایشی 🤔چه کلیپی درست کرده یک زن خوشگل با کله یک بز یا میش یک همچین چیزی !!!طلبه اون زن برهنه خوش هیکل مدلینگ شدم /فقط با تتو حال نمیکنم تتوی عنکبوت داشت فقط کله بز شاخدار نمیخوام کلا با جمجمه حیوانات و انسان ها حال نمیکنم و این افرادی که با این خزعبلات عکس میگیرند کلا حال نمیکنم این جماعت خوف هستند 😳/شایدم مزاج و مذاق بنده بعدها تغییر کرد یکدفعه خوشم اومد والا 😂از اختلال خودشیفته زیاد ویدیو داره 🤔تازگی ها عجیب همه شیفته اختلال خودشیفته شدند از پاچه همه این اختلال خودشیفته داره میریزه تا دل ات بخواد تفسیر میکنند اگر بگی مثلا" نون" میگن طرف خودشیفته است زاویه دستت رو مثلا بیست و پنج درجه بچرخونی میگن دیدی گفتیم طرف اختلال خودشیفتگی داره کارت با کرام الکاتبین هست 😂🧐/شش سال پیش هم با یک شخصی به نام جناب حبیب ریاضتی یک همچین چیزی یک کلیپ یک و ساعت ونیم داشت مدت چهل و پنج دقیقه وقت گذاشتن خانوم دکتر صحبت کنه راستی تا یادم نرفته شال زیبا به گردن بسته بود شال بود نمیدونم چی بود ولی زیبا بود بر زیبایی او افزوده بود کلا خوش سلیقه است /کلا خانوم دکتری باحالی بود فرعونی هست برای خودش 🧐🙃😂/اون آقاهه (خیلی باحال هم حرف میزد یک جور خاصی صحبت میکرد 🧐)میگفت: خانم دکتر عرفان عملی رو طی کرده🧐😳 /الله اعلم 🤔 چجوری هاست اینقدر سریع طی طریق دارید اون هم به صورت عملی 🤔🧐اتمام جلسه به ساعت ۶:۳۲/و من الله توفیق 🦋
امروز به تاریخ صبح دوشنبه ۶اسفند ۱۴۰۳در حال گوش دادن موسیقیAmelie Lens Presents EXHALE Radio 030/پرسش ورکشاپ پیله ترس هاتون چیه و امسال میخواهید در چه حوزه ای تغییر کنید !!؟تمام ترس های خودم رو میشناسم ریشه ترس های خودم رو هم میدونم ولی برای درمان باید یک بستر آرام وجود داشته باشه که نیست /اینجا واقعا دیوانه خونه است همه بیماریم وضعیت ما دقیقا شبیه کسی است که در زندان هست و داره دوره محکومیتش رو میگذرونه /آش کشک خاله است ،بخوری پاته نخوری پاته 🧐امسال در چه حوزه ای میخوایم تغییر کنیم !!؟والا ما میخوایم تغییر کنیم ولی از بخت بد ،تغییر داره ما رو میکنه 🧐چند روز دیگه میشه مدت دوماه که قرص آسنترا رو دارم مصرف میکنم به نظرم کمی بهتر شدم و این رو در ارتباط با رفیق های بیمارم، دارم احساس میکنم کمتر حس وحشی بودن بهم دست میده و وقتی رفیق های مریضم دارند گازم میگیرند دیگه واکنش تند و سریع وحشیانه ندارم کمتر وحشی میشم 🤔 دست خودمون نیست اوضاع خرابه ولی نکته مثبت اینجاست نسبت به وحشی گری خودمون شناخت و معرفت پیدا کردیم میدونیم وحشی و کوصخل هستیم سعی میکنیم کمتر هم رو گاز بگیریم اگر هم رو گاز گرفتیم کمتر به دل میگیریم چاره ای نداریم🧐 /بقیه که اصلا نمیدونند که کوصخل هستند اون ها خیلی خطرناکند 🤔 تحقیقات اون طرف آبی ها در مورد اینکه مغز از بدو تولد کوصخل میزنه!!!؟من میگم مغز ما ایرانی ها (اکثریت )واقعا از بدو تولد کوصخل میزنه و تروما ها هم مزید بر علت شده ،چه ایرانی ها داخل این روانی خونه ایران، چه ایرانی های اون طرف همه به نحوی دیوانه اند/داشتم یک ویدیو از موزیسین به نام آندره لیون ماری نیکولاس ریو نکاه میکردم فکر کنم در انگلیس برای بازنشسته های ارتش یک کنسرت گذاشته بود اینقدر احساسات اونجا بود که برگام ریخت کنار هم اشک شوق میریختند و لذت میبردند 🤔 والا ما اینجا اگر کسی لبخند بزنه میگیم طرف روانی شده چرا میخنده نباید بخنده باید فحش بده اون هم فحش خواهر و مادر /از ماست که بر ماست /اتمام جلسه به ساعت ۷:۲۶صبح/
امروز صبح چهارشنبه به تاریخ 8اسفند 1403 در حال گوش دادن موسیقی "ای دی اچ دی "شماره 10/ورکشاپ پیله چرا انگیزه هیچ کمکی به ما نمیکند!؟ / چگونه عادتمان را تغییر بدهیم !!؟/خیلی جالب بود تمام این مطالعه کردن و ادیان و.... برای تغییر سبک زندگی است عادات های خوب جایگزین عادات بد /هدف چیست !!؟درست زندگی کردن /و جالب اینجاست الان کردم همه فریاد میزنند ما زندگی نکردیم 🧐پس تا الان داشتیم چه گهی میخوردیم 🧐چرا همه ما ناله و فغان راه انداختیم 🧐پس اگر تا الان زندگی نکردیم پس دقیقا چکار میکردیم !!داشتیم به آزار خودمون و دیگران مشغول بودیم و حالا انعکاسش به خودمون برگشته /همه فکر میکردیم عذاب برای همسایه است نه برای ما /منفعت طلبی ما ،شده چوب دو سر گه از هر طرف بریم به گه میخوریم 🧐حالا بوی گه اش به مشاممون خورده و متاسفانه این بوی گه از داخل خشتک خودمون هست یعنی خودمون به خومون ریدیم /حاصل چهل و هفت سال بیشعوری و قبل تر هم با پدرانمون و همینطور برو عقب و..../پس انگیزه ،تعهد ،هدف و نقشه راه /آن جنبش عظیم نیروی زنانگی در سال ۱۴۰۱درس های زیادی به همه ما داد/در اصل همه چی در حال غربال شدن هست /همیشه در حال غربال شدن بوده ولی ما خودمون رو زدیم به کوصخلیت و یا کوصخل هستیم !!!خودمون رو زدیم به کوصخلیت این حقیقت هستش/🧐امشب داشتم یک ویدیو رو از یوتیوب میدیدم از ژان پل سارتر/میگفت ما تنها چیزی که داریم فقط زندگی هست و دیگه هیچی نداریم 🧐گزاره مهم ژان پل سارتر= یا همه مردم پیغمبرند یا خدایی وجود ندارد 🧐/سوال !!؟ براستی ما چگونه پیغمبرانی هستیم !!!به دو نوع پیغمبر تقسیم میشیم پیغمبران تاریکی پیغمبران روشنایی/گزاره ژان پل سارتر:نه میتوانیم بمیریم نه میتوانیم زندگی کنیم نه میتوانیم همدیگر را ببینیم نه میتوانیم همدیگر را ترک کنیم به تنگنایی عجیبی اوفتاده ایم 🤔 تمام متفکران به دنبال حل معمای وجود بودند !!!اصالت نوع بشر !!!ولی همین بشر با این قوه خلاقیت تیشه به ریشه خودش میزنه/چون نمیخواد دیگری رو شریک در لقمه نانی باخودش قرار بده حتی خودش هم با خودش ،خوددرگیری داره 🤔/واقعا چرا ما اینقدر به تایید طلبی نیاز داریم !!!!چون اگر تایید نشیم به پوچی میرسیم 🤔 تمام بیماری های روانی از خود کمبینی تا خودبینی و... در ما جمع شده /چون بیکاری بزرگی به اسم شک در جونمون افتاده/ما به خودمون هم شک داریم /راستش خیلی میترسم همه عمرم در ترس بزرگ شدم ما کپی برداری میکنیم از پست هم کپی برداری میکنیم /طرف اغوری شیوا پرست بود (یکی از ادیان هند)/رفتم کامنت ها رو میخوندم طرف نوشته بود من مسلمانم و خدای یکتا را سپاس که در نجاست نیستم بعد یکی از طرفداران هندو که آیین اغوری داشت جواب داده بود:شما مسلمان هستید که با بمب همه رو میکشید🧐جالب بود هر کسی میگه ما بهترینیم ولی یکی جواب عجیبی داده بود !!؟گفته بود:من یاد گرفتم به هیچ دینی توهین نکنم /🧐جالب هست که یاد آیه ی از کتاب مسلمانان اوفتادم معنای زیرنویسش این بود : به خدای آنان توهین نکنید تا به خدای شما توهین نکنند /🧐ما همیشه در حال شکایت کردن هستیم چون از خودمون شاکی هستیم و فرافکنی میکنیم ولی واقعا باید چکار کنیم !!!من بلد نیستم جز اینکه گه گیجه گرفتم/آیا تمام هدف ما در زندگی رسیدن و یافتن یک جفت مخالف هست 🤔 من خودم یادم میاد که از قدیم که پدر و مادرم میگفتند درس بخون بعد برو خدمت بعد زن بگیر و صاحب بچه شو 🧐 دقیقا راهی که خودشون رفته بودند و اگر دختر باشی به شوق روزی که ازدواج کنی و لباس عروس بپوشی 🧐خیلی میترسم /مرگ واژه ای که برایش هیچ درمانی نیست /تمام حیات و سرچشمه زندگی مادی دنیوی در سکس است /همه تلاش ما بیچارگان برای یافتن شریک زندگی است ولی عجیب ماجرا اینجاست که معنای شراکت در زندگی رو بلد نیستیم /ترس از تنها ماندن و تنها مردن 🧐و از ترس تنها مردن و تنها موندن پناه به سکس میبریم/غرایز قویترین نیروی حیات برای ادامه حیات و بقا/غریزه گرسنگی تشنگی جنسی و.../ این موسیقی شماره ده خیلی عجیب و غریب هست 🧐اتمام جلسه به ساعت ۶:۵۲/تمام
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید