سلام من ۳۹ سالمه و یک پسر ۸ ساله دارم. ۱۵ سالم بود که ازدواج کردم و عاشق همسرم بودم . اما از اول ازدواجم متوجه شدم که بسیار رفیق بازه و به هر روابطی که حتی خانومها ایجاد میکنه برچسب دوستی اجتماعی میچسبونه . اما من چون عتشقش بودم با صبوری چشمامو میبستم و با زندگی بهش ادامه میدادم . تا اینکه بعد از مهاجرتم متوجه شدم که با دوست صمیمیم در رابطه رفته و بعد از اینکه به روش آوردم گفت که قبلا هم چندین بار بهم خیانت کرده اما همیشه من رو دوست داشته و اونا جنبه ی جنسی براش دارن . در اون زمان من باردار شده بودم و تصمیم گرفتم که بچه رو سقط کنم و جدا شم اما ازم خواست که بمونم و گفت که اشتباه کرده و بچه رو میخواد و دیگه این کار رو تکرار نمیکنه منم چون پای رفتن در واقع نداشتم و هنوز عاشقش بودم موندم و به قولش تکیه کردم اما بعد از سه سالگی پسرم بازم متوجه یه خیانت شدم و اینبار بازم با تاکیید به این که خیلی خطای بزرگی کرده و دیگه تکرار نمیشه بازم منو راضی کرد و منم طبق معمول دوست داشتم که تو اون خونه باهاش بمونم و فقط منتظر بودم که بهم بگه دوستت دارم و بس. الان پسرم ۸ سالشه و دیگه خیانتی نکرده اما با هرکی وارد محل کارش میشه طرح دوستی و کمک میریزه و وقتی بهش میگم چرا با این خانوم این قدر صحبت میکنی میگه ایشون دوست اجتماعی منه و تو چرا به من اجازه نمیدی خودم باشم و دویتام رو داشته باشم . دیشب ازش خواستم جدا بشیم و با سرعت پذیرفت و اما امروز دوباره میگه بازم فکراتو بکن و من با اینکه مصمم میشم به کاری که میخوام بکنم اما بازم مردد میشم و هم به بچم و هم به اموالی که توی این چند سال با خون دل جمع کردم فکر میکنم و دلم نمیخواد راحت به دست خانومهای دیگه بسپارم از طرفی چرا هنوز ایشون رو با وجود این همه دلخوری و گریه و زاری دوست دارم ؟ چرا قدرت تصمیم گیری و قدرت اجرا ندارم ؟ ممنون میشم راهنماییم کنید . در ضمن همسر من میگه هیچ وقت عاشق من نبوده ولی منو خیلی دوست داشته .
درود پرستوی عزیز
بیشتر سوالهات نشان دهنده عدم شناخت کافی از خودت هست. اول باید درونت را واکاوی کنیم تا ببینیم ریشه این ترس و واسبتگی از کجا میاد. ازت میخوام دوره رایگان تله ها که در وبسایت رادیو بینا هست شرکت کنی. بعد از شرکت در دوره و شناسایی تله هات مجددا پیام بگذار تا راهنماییت کنم.
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید