ترس از تنهایی

سلام مریم جان امیدوارم که خوب و سلامت باشی 

من چندبار برای شما پیام گذاشتم و دوباره میخوام مشکلم رو باهاتون در میون بذارم 

من دوسالی هست تو رابطه هستم و یکبار جدایی دوماهه داشتم و دوباره همه چیز بین ما درست شد رابطه خوبی داریم ولی مشکل من زیادی فکر کردن هست همیشه فکر میکنم که دوستم نداره یا داره تظاهر میکنه که میگه دوستم داره و همیشه ازش میپرسم و اونقدر پرسیدم که کلافه شده ولی دست خودم نیست همیشه نگرانم که میخواد تنها بذاره بعضی وقتا خیی خستش میکنم و یه رفتارای عجیبی انجام میدم مثلا تمام روز فکر میکنم اگر بهم زنگ نزنه با خودم میگم ببین دوست نداره تو همیشه پیگیرش هستی همیشه فکر میکنم اهمیتی براش ندارم یا بود و نبودم براش مهم نیست یه وقتایی رفتارایی نشون میدم که مثلا بگم برام اهمیت نداره که اونو جذب خودم کنم همین شب پیش جواب تلفنش رو ندادم و آخر شب پشیمون شدم و بهش پیام دادم که من گوشیم گم شده و متوجه شد دروغ گفتم و گفت نمیتونه بهم اعتماد کنم و بیشتر بهم ریختم حس افسردگی دارم تمایلی به بیرون رفتن ندارم و برام عذابه که جایی برم و به جز پدر و مادرم و این آقا با کس دیگه ای ارتباط ندارم 

اینم بگم که من ۲۶ سالم هست و یکبار ازدواج ناموفق داشتم و این آقا برای بهبودم خیلی بهم کمک کرد خیلی دوستش دارم

من فوق ليسانس دارم و دارم روی زبانم کار میکنم که مهاجرت کنم و این آقا هم دوماه دیگه برای تحصیل به کانادا مهاجرت میکنن و برنامشون این بود که بعد از چندماهی من رو هم با خودشون ببرن و خودش داره باهام زبان مار میکنه و اصرار زیاد به یادگیری من داره 

ولی اینروزا شدیدا حس میکنم که میخواد تنهام بذاره و این افکار داره دیوونم میکنه و حتی رابطم رو هم خراب کرده و فک میکنم دیگه تحمل من رو نداره 

من توی ورکشاپ ها رو شرکت کردم و کتاب و پادکست نشخوار ذهنی رو هم گوش دادم ولی تاثیری روی رفتارم نذاشته 

نمبدونم دیگه باید چیکار کنم ممنون میشم راهنماییم کنید