تبادل نظر

https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
mzm5369592
تعداد پست: 1
2200 بازدید
عنوان تاپیک

Zahra

سلام مریم جون،ممنون از زحماتی که میکشی عزیزم 

من ۷ ساله ازدواج کردم دوتا پسر دارم 

همسرم زیاد دروغ میگه و متوجه خیانت شدم اما متاسفانه هیچ موقع نپذیرفته ،ومشکل دوم اینه که بمن پول نمیده و معتقده که هر چی میخوای خودم تهیه میکنم اما هر بار چیزی ازش خواستم باعث شده مخالفت کنه یا بعضی اوقات اولش میگه نه بعد خودش تماس میگیره که انجام بده ،بمن شک داره تاحالا چیزی ازم ندیده اما این شک حاصل محیط کارشه که دوسالی هست به عنوان شغل دوم تو محله زندگی مسافر کشی میکنه،گاهی کتک میزنه با بچه ها خیلی بد رفتاری میکنه اخلاق تند داره و با خواهرام نمیزاره رفت و آمد داشته باشم با اینکه خیلی بهم نزدیکه،به همه بد بین شده حتی پسر خواهرم ،گاهی میگه خواب های آشفته میبینه که منظورش خیانت کردن منه،و اعتقاد داره که خواهرام اختلاف تو زندگی ما میندازن ،گاهی اوقات با اینکه شب قبل رابطه جنسی داشتیم اما اگه فردا شبش ازم بخواد من خسته باشم اوقات تلخی پیش میاره ،به محض رسیدن خونه دادو بیداد میکنه امشب دعوامون شد من دست به خودکشی زدم قرص زیادی خوردم امشب از همه چیز دل کندم و تصمیم جدی گرفتم حس میکنم رابطه تموم شده ست ممنون میشم کمکم کنید تا من بهتر تصمیم بگیرم 

۱۴۰۱/۰۶/۲۱، ۰۶:۱۵
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
radiobina
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 0

سلام زهرا جان، درمان را از خودت شروع کن، تا اول حال خودت را خوب نکنی، هیچکسی تغییر نمیکنه، برای من بگو که در محیط کودکی پدر و مادرت چه رفتاری باهات داشتن؟ چند سالته؟ چه هنر و مهارتی بلدی؟

۱۴۰۱/۰۶/۲۱، ۱۵:۴۵
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
mzm5369592
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 1

مریم جون سوگولی خونه و ته تغاری خونه به جز پدرو مادر خواهر و برادرم توجه خاصی بهم داشتن از نظر محبتی همه چیز خوب بود مهارتم ،کمک ناجی استخر،مترجم زبان انگلیسی،مدت کوتاهی در داروخانه کار میکردم آرایشگاه و فروشندگی لوازم آرایشی،از نظر خانواده و دوستان خانه داری و آشپزیم عالیه،۲۶ سالمه ،زمانی که باهمسرم ازدواج کردم با مخالفت شدید خانواده ها روبرو شدیم الانم تصمیم به جدایی گرفتم پسر ۷ سالم بمن خیلی وابسته ست و پدرش از من بچه هارو جدا کرده و من فقط بخاطر سلامت روان فرزندانم تصمیم به جدایی گرفتم چون مقابل چشمای بچه ها منو کتک میزنه و پسرم التماس میکنه بابا نزن

۱۴۰۱/۰۶/۲۱، ۲۰:۳۵
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
radiobina
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 0

چرا با وجود مخالفت خانواده ازدواج کردی؟ دلیل مخالفت اونها چی بود؟ معیارهای خودت برای ازدواج چه بود؟ به این سوالات هم پاسخ بده لطفا

۱۴۰۱/۰۶/۲۳، ۱۴:۴۹
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
mzm5369592
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 1

به علت راضی نبودن خانواده همسرم(اعتقاد داشتن که چون ما رفیق بودیم زندگی خوبی نخواهیم داشت)درصورتی که برادرشوهر دومم با رفیقش ازدواج کرد به من تهمت میزدن و به هر دری زدن که ما باهم ازدواج نکنیم خواستگاری نیومدن پدربزرگش اومد خواستگاری پدرمم قبول نکرد گفت تا پدرو مادرش نیان موافقت نمیکنم و یا اینکه یه خونه بخره به نام من بزنه بعد فوت پدرم بنا به مشکلاتی که سر ارث پدرم به وجود آمد مادرم همه تلاشش بر این بود که ارث پدرم رو به نام برادرم بزنه اختلاف سر این قضیه باعث شد مادر و برادرم منو تو شرایط سخت قرار بدن و به همسرم که مدتی بود رابطه باهاش نداشتم پیغام دادن که بیا دختر رو ببر و ما جهیزیه نمیدیم برید عقد کنید و برید سر خونه زندگیتون ماهم دقیقا ۶ ماه بعد از فوت بابام باهم عقد کردیم تو اون ۶ ماه مادرم موقع شام خوردن با برادرم باهم شام میخوردن و برای من غذایی نمیذاشتن حتی تو خونه نون خالی هم نبود که بخورم 

۱۴۰۱/۰۶/۲۴، ۰۲:۰۹
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
mzm5369592
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 1

مریم جون میشه لطفا کمکم کنید 

من آشتی کردم برگشتم اما پسرم اصلا شرایط خوبی نداره به پدرش گفته بود اگه مامانم برنگرده من خودمو از پنجره پرت میکنم پایین دوروز پیش هم خونه خواهرم‌بوده یهو داد میزنه که ولم کنید خواهرم میپرسه که چی شده میگه همش میان در گوشم حرف میزنن خواهرم پرسیده که چی میگن گفته نمیدونم تند تند حرف میزنن نمیفهمم چی میگن منم باهاش صحبت کردم میگه شیطون میاد در گوشم حرف میزنه 

۱۴۰۱/۰۶/۲۷، ۱۷:۴۶
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
elahe
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 0

سلام عزیزم 

اول از پسرت شروع میکنم 

حتما حتما حتما در اولین فرصت پسرت رو ببر پیش مشاور تا باهاش صحبت کنه ، پسرت ترس از دست دادن داره و اینقدر این ترس بهمراه دلهره و هراس زیاده تبدیل به نشخوارهای ذهنی شده ، زمانیکه حجم این گفتگو های ذهنی زیاد میشه شخص به وضوح صداهایی رو میشنوه که انگار در عالم واقعیت هست و یا انگار موجوداتی در اطرافش دارن زیر گوشش حرف میزنن

از اونجایی که سنش کمه میتونه واقعا کارهای خطرناکی انجام بده ، در درجه اول لطفا به پسرت با آغوشت و کلامت احساس امنیت و آرامش بده کلام تو بسیار تاثیرگذاره 

 

در مرحله بعدی گذشته رو فراموش کن که کیا مخالف بودن برای ازدواجت و چرا این انتخاب رو داشتی الان با وجود احوالات خودت و پسرت وقت شخم زدن گذشته نیست ، به این نگاه کن که من یک انتخاب داشتم،  مسئولیتش رو میپذیرم و سعی میکنم در شرایطی که کمترین آسیب به سلامت جسم و روان من و پسرم برسه این زندگی رو به یک مسیر درست هدایت کنم

منظورم موندن و یا نموندن تو در این زندگی نیست ، در هر صورت هر تصمیمی بگیری باید اول اون توان و قدرت و استقلال خودت رو پیدا کنی 

باید مستقل باشی هم از لحاظ مالی و هم روحی 

بنابراین برنامه ریزی کن که یوی از مهارت‌ها رو استارت بزنی ، و در ادامه مسیر روی عزت نفس خودت کار کن 

باور کن که اگر از درون قدرتمند باشی هیچ دستی نمیتونه سمت تو دراز بشه 

خودت رو با افکاری مثل اینکه فلانی مخالف بود ، فلانی گفته بود اینکارو نکن و ... فلج نکن ، فقط هر روز به خودت بگو چطور میتونم خودم و پسرمو نجات بدم 

راه نجات از خودسازی خودت شروع میشه ، الان باید برای خودت و پسرت یک قهرمان باشی و این قهرمان شدن فقط نیاز به یک تصمیم داره ... که من تصمیم میگیرم زندگیمو به بهترین شکل بسازم

قدرت و انرژی برتر دست خانم‌هاست لطفا خودت و حضورت رو باور کن و پر قدرت و خیلی جدی بلند شو و قوی باش عزیزم 💪💪💪

 

 

۱۴۰۱/۰۸/۱۶، ۰۰:۰۵

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید
کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات انجمن درد دل رادیو بینا می باشید
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
پر بازدید ترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز