پنج ساله ازدواج کردم تا حالا نتونستم اسم همسرمو صدا کنم..۱۰سال فاصله سنی داریم و چون اوایل این فاصله سنی بینمون حس میشد نتونستم صداش کنم الانم بهش میگم اقایا منتظرمیمونم نگاهم کنه تا کارمو بهش بگم..اصلا نمیتونم حرفای عاشقانه بزنم باهاش این رفتارم باعث شده حس غریبگی بهم دست بده اصلا باهم راحت نیستیم انگار..خییییلی تمرین میکنم ک قشنگ صدا بزنمش ولی نمیتونم چکار کنم😭😭
سلام
شما در "تلۀ احترام" واقع شدهاید، تلهای از جنس احترامات سنتی که سازندگان آن دیگر کسانی بودند که پیش از ما زیستهاند و ساختار دستگاهی این تله را بطور موروثی به ما منتقل کردهاند...
منظور بنده هیچ از این نیست که احترام خوب نیست، بلکه احترام بسیار شایسته و پسندیده است و خودم مدافع سرسخت آن هستم، اما احترامی که ایجاد کنندۀ فاصله باشد را نمیپسندم...
احترام در جایگاه خودش بسیار اهمیت دارد و باید به تعبیر واقعیش آن را زیست، احترامی که به بیان حفظ ارزشها و حرمتهای انسانیست چه بسیار نیکوست و چه بسیار سودمند...
اما آن دسته از فرامین بیقید و شرطی که به جان این نیکو خصلت انسانی افتاده است و آن را از پای درآورده است، هیچ ارزش معنایی ندارد و فقط یک تظاهر و یک نمایی کاذب به رعایت احترام است...
با ساخت یکسری قوانین من درآوردی در گذشته بر این عقیده بودند که عدهای باید به عدهای دیگر احترام گذارند بر طبق مثلاً فلان شرایطی که فلان شخص از آن برخوردار است، با دقت در این نوع از تفکرات میتوان دریافت که چگونه فاصلهسازی و دیوارسازی بین افراد گوناگون شده است، و آنها را از همدیگر جدا ساخته و هیچگونه تعامل عاطفی و احساسی و راحتی و از اینجور قبیل مسائل بینشان وجود ندارد...
با وجود چنین نوع احترامی حتی در بین خانواده نیز باعث جدایی افراد خانواده از همدیگر میشود، و آنها در واقع غریبهگانی هستند که فقط در کنار هم در زیر یک سقف زندگی میکنند و هیچ خبری از حال یکدیگر ندارند و نمیدانند که در وجود همتنی خود چه میگذرد...
حال شما به مورد فاصله سنی که اشاره فرمودید، این فاصله سنی یکی از همان الگوهای مورد پرستش پیشینیان بوده است که بیچون و چرا مطیع این امر بوده و بسیار برایشان اهمیت داشت که یک کوچکتر حتماً باید به بزرگتر از خود احترام بگذارد و اگر چنانچه بزرگتر به هر دلیلی به کوچکتر از خود احترام نگذاشت، به هیچ طریقی نباید زیر سوال برود که چرا رعایت احترام کوچکتر از خود را نکرده است؛ به زیرا که او بزرگتر است، یعنی کاملاً رعایت کردن به یک دلیل احمقانه و غیرمنطقی و بیاساس که کاملاً به این دلیل مجعول خود وابستگی شدید داشتند، و آن را در سطح خانواده و بیرون از محیط خانوادگی در تمام سطوح جامعه اجرا میکردند...
حال اگر وارد این حالت شویم که احترام شونده چه خصوصیت و چه جایگاه ویژهای نسبت به احترام کننده دارد که باید بر اساس آن برتری خاصش مورد ستایش قرار گیرد، میبینیم که هیچگونه دلیل خاصی یافت نمیشود جز یکسری مسائلی که بعنوان ملاکهایی در نظر گرفته شده؛ مانند زور و زر و سن و سال و اینجور مسائل، یعنی هر کسی که چیز بیشتری دارد؛ به دلیل دارا بودن از آن چیز بیشتر؛ حتماً که باید احترام و ستایش شود (گاهاً در سطح جامعه هم بسیار دیده میشود که بزرگتر به کوچکتر از خود بخاطر دارا بودن از موقعیت مالی و یا هر نوع قدرت دیگری که وابسته به اوست احترام میگذارد و تا جان کمر نیز در مقابلش دولا میشود)...
حال فرض کنیم که احترام شونده را خلع از ویژگیهایی که دارد کنیم، آیا او باز هم همچنان مورد احترام واقع خواهد شد...؟
البته که هرگز...
حال که احترام شونده خلع از داشتههایش شد با آن احترام کننده چه فرقی دارد...؟
البته که هیچ...
حال نکتهای دیگر، احترام شوندهای که احترام میشود در خلوت خود به چه روی است...؟
آیا او به خودش هم احترام میگذارد...؟
البته که عمراً...
مگر که او مغز حمار خورده است که چنین کند...!!!
پس آنچه که از این حال و روندش پیداست؛ میبینیم که در واقع هیچ کسی مورد احترام نیست و صلاحیت احترام را ندارد، و از اینکه احترام میشود، آن احترام لطفی است که احترام کننده به احترام شونده میکند...
اگر بخواهیم پای دانش را هم به این میدان باز کنیم و ببینیم که آیا بخاطر فزونی مرتبت علمی نیز میشود که به این دلیل کسی را مورد احترام قرار داد، میبینیم که آنکه فرزانه باشد در پی احترام کسی نیست، پس چونکه او نیازمند به احترام باشد ضعف در فرزانگی دارد و فرزانه نیست...
بر این اساس چنانچه با برنامههای اجرایی مریم خانم محترم همراه بوده باشید، میبینیم که ایشان بارها متذکر شدهاند که به من نگویید استاد؛ خانم دکتر؛ و یا عباراتی از این دست که موجب فاصله انداختن بین ما شود و ما را از همدیگر دور کند، ایشان به رعایت حد و مرز و چگونگی احترام کاملاً واقفند و با آگاهی کامل در حال اجرایش هستند...
از اینکه خیلی منتظرید تا نگاهتان کنند و کاری که دارید را مطرح کنید به ضمن اینکه حرفهای عاشقانه هم نمیتوانید بزنید، این حالتی است از توداری عمقی شما، بطوریکه ممکن است احساس کنید همسرتان و یا دیگر مخاطبان شما متوجه منظور شما نخواهند شد، و با قضاوت و تحلیلهای ذهنی خود به آن نتیجه میرسید که بهتر است آنچه که در درونم دارم را بازگو نکنم، چون که فایدهای از بیان آنها نمیبینید برای همین منصرف میشوید از بازگو کردن شرح اتفاقات درونی خود...
حالا اگر بخواهیم بصورت تمرینی این واقعه را رفع کنیم شاید بهترین کار این باشد که با نوشتن شروع کنیم...
مثلاً هر روز دقایقی را اختصاص دهیم برای تخلیه بار ذهنی و درونی خود که مدتهاست در وجود ما تلنبار شده و جا خوش کرده است...
فرقی نمیکند آن عباراتی که مینویسیم مثبت باشند یا منفی، فقط آنها را بنویسیم و خود را تخلیه کنیم...
با نوشتن حداقل کاری که انجام میشود این است که با دنیای درون خودمان بیشتر آشنا میشویم تا بتوانیم از این به بعد بر آن حکم برانیم و حاکم ما باشیم و نه او...
چونکه شرح ماجرای درون ذهنی به روی کاغذ آید؛ حال میبینیم که آن اتفاقات را چگونه میشود مدیریت کرد...
پی بردن به نقاط قوت و نقاط ضعف آنها در این حالت بسیار راحتتر است، چونکه حالا ما از بیرون به درون نگاه میاندازیم و زاویه دید تغییر پیدا میکند، و در این حالت کم کم میتوانیم به اقتدار لازم برسیم، چرا که ما تمرین کردهایم برای اینکار و قدرتمند شدهایم...
حالا این ضعفهای نمیدانم چگونه عاشقانه صحبت کنم با همسر را تبدیل و تغییر دادهایم به میدانم چگونه عاشقانه صحبت کنم با همسر، پس با این دگرگونی ایجاد شده ما چونکه میدانیم چه میکنیم، اگر مثلاً تا حالا خجالتی در کار بود و یا ترسی در کار بود و یا هر مسئلهای دیگر، بنابر قدرتی که از تمرین به دست آوردهایم میتوانیم کنترل کننده تمام آن عوامل مزاحم باشیم، و از این پس به شکلی دیگر زندگی کنیم و همچنان در بند و قید گذشتهای که سالها تعقیبگر ما بوده است نباشیم، بطوریکه ما وارد عصر جدیدی از بازی زندگی میشویم...
بهرحال ممکن است این تمرین کمی طول بکشد و برای هر کسی زمان خاصی ببرد، پس نباید ناامید بود و در چند جلسه ابتدایی اگر توفیقی حاصل نشد بیخیال ماجرا شد، برای رسیدن به هدف باید عزمی راسخ داشت و از پای ننشست...
موفق و مؤید باشید
سلام عزیزم
بخشی از این داستان شما به نوعی رفتارهای عادتی محسوب میشه که در لحظه اول شاید با تفاوت سن به خودتون القا کردید که ما هماهنگ نیستیم با هم و من نمیتونم باهاش راحت باشم و همین باعث شده که شما خودسانسوری کنید و چون از ابتدا خودسانسوری کردید دیگه تبدیل به یک الگوی اخلاقی شده براتون
با وجودیکه این تفاوت سن نمیتونه دلیلی برلی این موضوع باشه چون افرادی هستند که با تفاوت سنی ۲۰ سال و بالاتر ارتباط نزدیکی با هم دارن
بنابراین شما باید این الگوی اخلاقی رو در وجودتون بشکنید حالا دلیل پیدایش این الگو هر چه که بوده و هست باید شکسته بشه و یکی از راهکارهاش اینه که ابتدا شما خودتون رو دوست داشته باشید و داخل آیینه به خودتون نگاه کنید و قربون صدقه خودتون برید اول یختون با خودتون باید آب بشه چون وقتی شما به خودت حرفای عاشقانه نزنی نمیتونی به دیگران هم این عشق رو بدی و این عشق رو هم دریافت نمیکنی
بعد میریم قدم بعدی یکی از دلایلی که بعد از تمرین ورون هم نمیتونی باز همسرت رو صدا کنی اینه که به طور ناخودآگاه به خودت میگی اگه صداش کنم عکس العملش چیه؟؟؟و همین باعث میشه اقدام نکنی
برای این کار اول باید به خودش بگی ... مثلا بگی خیلی دوست دارم صدات کنم میخوام این حس رو تجربه کنم و عکس العملش رو ببین ، بعد به حالت شوخی با لبخند چندبار اسمشو بگو و بگو وای چقدر جالبه ، چه حس خوبیه
اینجا اون سد ترک میخوره و کم کم میتونی ادامه بدی و هربار یک مدل پیش بری و اضافه کنی حرفهای دلخواه و عاشقانه رو
هر روز صبح که بیدار میشی به خودت بگو امروز چطوری میتونم بیشتر به همسرم نزدیک بشم و راحت تر باشم باهاش؟
وقتی این سوال رو هر صبح مطرح میکنی ذهنت دنبال جواب و راهکار میگرده و یهو میبینی تو دل ماجرا هستی و حرفها خود به خود از وجودت جاری و بیان میشن
تو میتونی عزیزم ، هیچ چیزی زیباتر از بیان عشق نیست آفرین که به این فکر هستی که شروع کنی براي عشق ورزیدن بهت افتخار میکنم👏👏👏
چ پیشنهاد خوبی..اینکه گفتید یخم باید با خودم اب بشه واقعا منو ب فکر برد چون من حتی روم نمیشه قربون صدقه خودم برم... ممنون از راهنماییتون خیلی مفید بود واقعا
در پاسخ به:
سلام عزیزم
بخشی از این داستان شما به نوعی رفتارهای عادتی محسوب میشه که در لحظه او...
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید