سلام
من حدود چند ساله ازدواج کردم در شهری دور از خانواده و توی این سالها چالشهای زیادی داشتم و باعث شده که دست به هرکاری میزنم موفق نباشم متاسفانه هیچ دوستی ندارم اگر هم باشن تا زمانی که منافعشون رفع شه هستن بعد اصلا خبری ازشون نیست حتی اگر هم خودم سراغشون رو بگیرم اصلا انگار نه انگار نمیدونم چرا توی روابط اجتماعی هم دچار مشکل هستم انگار ذهنم قفل میکنه و انگاری منگ میشم خسته شدم و کلی مشکلات دیگه😔
عزیزم چرا اینقدر حس بدی به بقیه داری؟ هیچ ادمی صد در صد بد نیست، هر کدوم از ما توی محیط های خانوادگی متفاوت رشد کردیم، من نظرم اینه دوستانت را دسته بندی کن یک گروه برای خودت درست کن، مثلا بعضی ها فقط برای تفریح خوبن، یکی سری افراد خوب میتونی باهاشون درد دل کنی، یک سری ها انگیزه خوبی هستن، اینطوری با ادمهای مختلف رفاقت میکنی و هرکدوم یک نیازت را برطرف میکنن، یادت باشه تا ما اجازه ندیم کسی جرات نمیکنه حریم مارو زیر پا بگذاره عزیزم. با همه مرز بذار، ما ادمها ذاتا اجتماعی هستیم اگه دور و برت را خلوت کنی حس ناامیدی بهت دست میده، سعی کن دوست پیدا کنی ببین چقدر حالت بهتر میشه
سلام
علت عدم موفقیت در اجرای هر کاری اجرای سیستمی بیثباتی اقتصادی است که اجازه نمیدهد افراد عادی کوچکترین رشدی داشته باشند و آنها را در بنبستهای حرکتی قرار میدهد تا جایی که کاملا متوقف شده و موتور تحرکشان بایستد...
قدرت دست آنهاست که میتوانند گردانندۀ چنین حالی و تحمیل کنندۀ چنین حالی بر ضعفا باشند...
ما بیگناهان محکوم شده به این حالیم که راهی جز تحمل نداریم، ما بردۀ آن دیوصفتان پلشت هستیم که خونها مکیدهاند و بر این خصلت خود استوارند...
طبعاً چونکه جهان چنین شد، چه کسی را است که میل به انسان بودنش باشد...؟!!!
چنان که او را دیدهای سلام گرم ما نیز به ایشان برسان...
دوست...؟!!!
همراه...؟!!!
رفیق...؟!!!
دوران زنده بودن معنای این واژگان به سر آمد، اکنون کسی دوستی کند که او را نفعی رسد، که در غیر اینصورت چرا باید بیانتفاعش فرصتسوزی کند...؟!!!
همه به تعقیب فرصتیابی و فرصتسازی و فرصتگیری مناسب به اقدامند، که از غافلهای که به پیش میرود عقب نیفتند...
کلاً شکلینۀ روابط رایج و متداول انسانی به این صورت و شکل آرایش و مزین شده و سالهاست که در حال کار کردن روی این موضوع هستند که به همین نتایج ناانسانی برسند و نائل شوند...
خب؛ خیلی هم خوب پیش رفتند و همۀ ارزشهای انسانی را نابود کردند و اصالت انسان را از انسان گرفتند...
چرا مردم ما باید افسرده حال و دمغ و پژمرده دل باشند...؟!!!
آیا مگر میشود که این حالات سردرگمیها ظهور کند و بیعلت هم باشد و بیدلیل کار انسان به اینجا کشیده شود...؟!!!
چه بر سر ما آمده که دچار چنین تیرهروزیهایی شدهایم...؟!!!
از پیامد همین حالات مگر نیست که مردم خودشان را به نابودی میکشانند که به بودی دیگر در این بود نباشند...؟!!!
چرا که روح آزاد درون نمیپذیرد در بند بودن خودش را؛ و به جبر زمان اقدام به رهاسازی خودش میکند...
همۀ ما با این داستان تلخ روزگار درگیر هستیم و نمیدانیم که چه کنیم...
پس به حکم عقل در این حال برای ایجاد طرح دوستی نباید به کسی براحتی اعتماد کرد، که هر مورد اعتمادی خود میتواند که یک مورد اعتماد نباشد، و آن تصور ابتدائی در آغاز طرح روابط دوستانه در مورد کسی که میتوان آن را امین خود دانست تنها یک تصور ذهنی بنابر شرایط شناختی همان برهه ابتدایی بوده است که ممکن است در دراز مدت با درهم آمیختن حس دوستانه و به اصطلاح خیلی خودمانی شدن در رابطه منجر به صورتی دیگر شود که بار خسارات ناشی از همان رابطه حتی جبرانناپذیر هم باشد...
به نظرم شما در ایجاد برقراری روابط مشکلی ندارید، بلکه شرایط جامعه رابطهناپذیر از نوع صحیح دارای مشکل است و بیشتر گرایش به انواع دیگر از رابطههای دوستانه را دارد، پس خودتان را مواخذه به عدم توانایی در این زمینه نکنید و گمان بر این نبرید که با هر چه بیشتر تلاش کردن خود در این زمینه میتوانید از آنچه که را مشکل در برقراری روابط اجتماعی خود میدانید فاصله بگیرید، در واقع شما هیچ مشکلی ندارید که نگران مشکل خود باشید، مشکل از زیربنای اساس دوستی در جامعۀ فعلی است...
سلام
ببخشید چگونه میشود دوستان را دسته بندی کرد و هر کدام را برای مصارفی خاص مصرفشان کرد...؟
چگونه میشود با دوستی فقط به تفریح رفت اما با او دردودل نکرد ، و یا با دوستی فقط دردودل کرد اما با او به خرید بازار و یا به سینما نرفت...؟
ضمن اینکه در این زمانه پیدا کردن یک دوست متعادل خودش شاهکار است، چه برسد به اینکه به دنبال چندین نفرشان بود و آنها را دستهبندی هم کرد...!!!
در پاسخ به:
عزیزم چرا اینقدر حس بدی به بقیه داری؟ هیچ ادمی صد در صد بد نیست، هر کدوم از ما توی محیط های خانوا...
سلام روز بخیر
این مشکل شما رو از چند بعد میشه آنالیز کرد من چندتاشو برات میگم
ببین عزیزم زندگی مارو باورهای ما میسازه، باورهایی که از خانواده ، رسانه ، مدرسه و جامعه و خاطراطمون در ذهنمون ثبت کردیم
مثلا من یک اتفاق بدی برام میفته و دوستان از من سواستفاده میکنن و اینقدر اذیت میشم و نمیتونم فراموشش کنم و یادآوری پیوسته این خاطره باعث میشه دوباره این خاطره برام با شخص دیگری اتفاق بیفته و این زنجیره بطور مرتب تکرار میشه علاوه بر اینکه برای خودت تکرار میشه این ماجرا رو در خانواده و دوستان دیگرت هم میبینی
داستان بعدی اینه من باور دارم که موفق نمیشم ، صد در صد این باور به همراه عدم اعتماد به نفس هست و از سوی خانواده معمولا القا میشه به ما که ما به اندازه کافی خوب و موفق نیستیم و همیشه مرغ همسایه ، غازه
شما باید روی اعتماد به نفس خودت خیلی کار کنی و بدونی انسان در هر کاری اگر مهارت و دانش کاملی در موردش رو داشته باشه قطعا موفق میشه
و اما مشکل در روابط اجتماعی و افراد نشان دهنده اینه که شما در ابتدا با خودت دوست نیستی و خودسرزنش گری زیادی داری
اگر شما ارتباطت با خودت و کودک درونت خوب نباشه با عالمو آدم دچار مشکل خواهی شد
عدم عزت نفس و اعتماد به نفس باعث میشه خودت ، خودتو قبول نداشته باشی و نشخوار ذهنی زیادی داشته باشی که این باعث عدم تمرکز شما میشه و همش قفل میکنه ذهن شما چون دیگه اصلا نمیدونی خوب چیه ؟ بد چیه ؟
اولین و اساسی ترین قدم اینه شما به خودت نزدیک بشی و با خودت رفیق بشی ، در قدم بعدی برنامه ریزی برای زندگیت و شناسایی باورهای مخربت هست ، پیشنهاد من اینه کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید و دوره رایگان پیله که در همین سایت هست رو حتما حتما حتما مطالعه و شرکت کنید که مسیر اولیه رو بهتون نشون میده 😊
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید