سلام .نمیدونم این تاپیک به انجمن درد دل میرسه یا نه.
من حدود ۸سال با یک نفر دوست بودم و بخاطر این فرد تو روی خانوادم ایستادم و بعد از ۸ سال ازدواج کردیم .۶ ماه نامزد بودیم و بعد از نامزدی ۴ سال عقد
که در دوران عقد داستان های خانوادش شروع شد.حرفهای دروغ از سمت من میزدند به شوهرم برای خراب کردن رابطه
خلاصه ۷ ماه قهر کرد در دوران عقد بخاطر مهریه ای که پدر مرحومش مهر کرده بود و خانواده این فرد ناراضی بودند
بعد از قهر قرار شد از یک خونه دیگه مهر کنن و من هم وجه نقد مهریمو بخشیدم
خلاصه عروسی کردیم
۸ ماه
۸ ماهی که خانوادش همه جور زخم زبونی زدند و حتی جلو خودش فحش دادن به من و هیچ حمایتی نکرد
بعد از اون هم یه هفته درگیری داشتیم بخاطر لاستیک یه ماشین که خانوادش دعوا درست کردن تو زندگیم و اخر هفته اقا قرص گرفت و من رو هم مجبور به خودکشی کرد
صبح از فشار معده و کف اوردن بالا از رو تخت پرت شدم پایین و فقط زنگ زدم اورژانس
بعد از چند روز تو ای سیو بودن مرخص شدیم و شوهرم منو رها کرد و رفت سمت خانواده ای که با دروغ هاشون باعث خرابی زندگیمون شدن
تمام افرادی که میگن که دوست داشتن کافیه اشتباه میگن
به نظر من خانواده ها مهم تر هستن
چشماتون رو باز کنید که مثل من ۵ ماه تو بلاتکلیفی نمونید
ازدواج نکردن بهتر از ازدواج اشتباه کردنه
سلام. نوشتید که همسرتون ۷ ماه قهر کرد... لطفا توضیح بدید در این ۷ ماه چه اتفاقی باعث بازگشت ایشون شد؟ سوال بعدی اینکه ارزش های شما برای ازدواج با همسرتون چه بود؟ ملاک های شما چه بود؟
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید