تبادل نظر

https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
user_29606783
تعداد پست: 1
1718 بازدید
عنوان تاپیک

دختری که تو نوجوانی بهش علاقه پیدا کردم

سلام من الان 18سالمه و چند روز هستش وارد این سن شدم و داستان از اون جایی شروع میشه که من در سن حدودا 16سالگی تو یه فروشگاه مواد غذایی کار میکردم و یک دختری که چادری نبود و مانتویی میشه گفت و نمیدونم سنش چقدره رو البته این رو هم بگم به چشم خواهری من از اون هاش نیستم که به ناموس مردم نگاه کنم، میگفتم به چشم خواهری خیلی هم دختر آراسته خوش تیپ و با چهره زیبا و من هر دفعه که اون دختر میدیم ضربان قلبم میرفت بالا و بعد چند با دیدم بهش خیلی علاقه پیدا کردم اما اما چون به ظاهرش خیلی میخورد که خانواده پولدار و باکلاس داشته باشه وهر بار که اون دختر رو میدیم سرمو میداختم پایین و با تاسف میگفتم خدا آخه چرا باید اینطور باشه بعد من از اونجا در اومدم و رفتم جای دیگه و من بعد حدود یکسال دیگه رفتم دوباره اونجا کار کردم و اون دختر رو دوباره دیدم، دیدم که یکسال گذشته و هم بزرگ تر شده و خدا حفظش کنه برای خودش خانمی شده سر تاسف انداختم پایین گفتم هی یکسال گذشته و به آرزویی که داشتم نرسیدم و بعد چند بار دیدنش یکبار دیدمش با یک زنی اومدش و فهمیدم اون مادرش هست و گفتم عه آخرا چطور اینطور دختر باکلاس مادر میشه گفت پاییشن شهر و بی احترامی نشه خودم هم تو قم پایین شهر زندگی میکنم نیروگاه و بعد چند روز دیگه هم سوار یه موتور با یک مردی دیدمش که حدود40،45 سال میزد و بنده خدا گارکر میزد تیپش و چهرش و گفتم ایول خدایا شکرت و در حالا حاضر که این مطلب رو مینویسم الان دیگه اونجا نیستم و بعد هی یه صدایی توی درونم میگفت برو جلو و باهاش صحبت کن برو با مادرت صحبت کن که بره با مادر اون صبحت کنه و... و از طرفی هم میگفتم من از کار کار ها نه بلدم که با دختر بپرم و صحبت کنم و این رو هم بگم که که من قصدم فقط و فقط ازدواج بود کاملا برعکس هم سن های خودم و اونجا یه پسری بود که خیلی هم پسر با معرفتی هم هستش و اون حدودا الان25 سالشه و یه جوری میشه گفت تو کار رل زدم و دوس دختر بازی یه جوری هایی میشه گفت ولی از مدل خوبش و میگم خیلی پسری خوبی هستش و چون اون تو این مسائل تجربه داشت باهاش درمیون گذاشتم و بهش،گفتم اون هم گفت هر وقت دیدیش بدون استرس و اضطراب برو جلو و حرف دلت رو بهش بزن من بهش گفتم نه من نمیخوام باهاش دوست بشم من میخوام لاهاش ازدواج کنم من نمیخوام دختر بازی کنم و... گفت یکبار که دختر رو دیدی سریع بهم بگو که میخواست بره سمت خونه چون باشگاه هم میرفت دختره ساعات هاش یه جورهایی دستم اومده بود یکبار که دیدم و موقعیتش پیش اومد رفتم و گفت بعدش برو پس پیش مادرت بهش بگو باهاش در میون بزار و بهش بو که بره به مادرش بگه رفتم به مادرش گفتم گفت کیه کجا زندگی میکنه اصلا توقع نداشتم اینطور باشه گفتم الان بهم فوش میدن الانفلان فلان شده و... و پدرم هم شنید گفت کیه و... گفتم نمیدونم و به مادرم گفتم برو اوکی کن گفت نمیشه چون گفت نه الان سنی داری که بخوام نشونت کنم و نه کار درست حسابی ای داری گفتم یه کاریش بکن گفت نمیشه و اینقدر ذهنم درگیر شده بود که رفتم و بع پسره گفتم گفت خوب پس خوت باید یعکاری بکنی گفتم چی گفت از فردا باید خوش تیپ باشی چون من تو جایی کار میردم که گرد وخاک مرغ خون و... بود با شلوار خونکی و با تیشرت میرفتم و گفت باید تیپ بزنی گفتم این ماه ک حقوقم رو بگیرم انجامش میدم ، حقوقم رو گرفتم یه کفش حرفه ای با شلوار اسلش لی و یه تیشرت سبز خوشگل دور بازو کش و یه آرایشگاه هم رفتم و یه مدل حرفه ای زد و فرداش که رفتم اونجا گفت دست خوش عجب تیپی گفتم ببین با پول چه کار ها که نمیشه کرد اونم خندید و بعدش و نمیدونم چی بگم از شانسم بود یا چی اون اون چند روز که اون لباس تنم بود اون دختر نیومد اونجا دو رد بشه و... ولی چند دوز بعد که اون لباس هارو انداختم لباش شویی و با همون لباس قبلی رفتم و و پسره هم بهم گفت که از یه طریق شماره تلفنش رو بابد پیدا کنی گفتم چطور بعد از شانس همون شب دختر اوم داخل مغازه حدود 11شب و من چون با اون لباس بود از خجالت آب شدم و سریع رفتم اون پشت مشت ها بعد که رفتن گفتش یه خبر خوش برات دارم گفتم چی گفت بیا گفتم چیه؟ گفتم که اومده بود شارژ بگیره و اون کاغذ رو بهش داد بعد که رفت یه چاپ مجدد زد و شمارش اومد گفتم دمت گرم و عمون لحظه گفتم این رفیق بازی باشگاه رفتنش و اینکه خودش میتونست با کار ها هر چیزه دیگه ای لا گوشی شارژ بگیره چرا ساعت 11شب یه دختر بیاد تد فروشگاه و شارژ بخواد از طرفی بهش علاقه داشتم از طرفی هم اینهایی که گفتم منو به شک مینداخت و بعد پسره گفت نه بهش زنگ میزنی نه پیام میدی گفتم چرا گفت چون متوجه میشه از اینجا شمارش در اومده و دیگه هم اینجا نمیاد گفتم دمت گرم که گفتی و بعدش گفت اگر چه تو گوشی پبام رد داد چه حضوری دیدیش آماده رد شدن رو داشته گفتم نه حتما میشه من ایمان دارم گفت چند روز بزار بگزه وچند روز بعد گفت گوشیت رو بده و بهش پیام داد و اون سین کرد ولی جواب نداد گفت صبر کن تا جواب بده ولی جوابی نداد و اینطور که فهمیدم از اون تیپ زدنش دختر از اون تیپ های دختر هایی امروزی میزد و بعد چند روز اون پسره بهم اون دوس پسر دارم گفتم کی گفت همونی که نیم ساعت پیش اومده جوجه خرید یه پسر با قفایه حال بهم زن و بد اخلاق و لات بود تا اونو نشنیدم رفتم یه گوشه مغازه که مثلا وسایل هارو مرتب کنم گفتم خدا چرا نکنه حکمتی داشتی از این کارت و تا یکروز کاملا ناراحت و تو خودم بودم و پسره بهم گفت عیبی نداره فراموشش اینهمه دختر برو سراغ یکی دیگه گفتم نه فقط این و سعی کردم اون رو فراموش کنم و الان که اومدم یه جایی دیگه کار میکنم تقریبا بخوام بگم کجا نزدیک اون باشگاه که میره و الان که چند ماهه اینجا هستم زیاد میبینمش و بعدمدتی گفتم دیگه نه من الان باید ذهنم رو متمرکز کنم رو آینده الان بابد پول جمع کنم که توی آینده که میخوام ازدواج کنم و... پول داشته باشم و چند روز بعد بازم دیدمش و بااینکه ره من قریبا میشه گفت به من نگاه کرده تا حالا اینطور که متوجه شدم منظور اینکه که از طرفی هم دختر سربه زیری هستش ومخصوصا تو این چند روز جمعه که ساعت 8کاری برام پیش اومده بود داشتم میرفتم تا از مغاره زدم بیرون اومدم که برم اون رو با دوستش دیدم که از کنار رد شدن و گفتم ای خدا حکمتی داره بگو اینو گذاشتی سر راه ما چون قسمت ماست با اینکه یه تعنه و انرژی مثبتی بشه برای تلاش برای آینده و روز بعد هم دیدمش تو خیابون و بعد روز بعد صبح روز بعد سر کوچمون رسیدم اون رو دیدمکه دقیقا تو یه راستابا من انور خیابون داره و روز بعدش هم که امروز باشه صبح امروز قبل سرکار رفتم رفتم یه خربد بکنم برای مادرم و وقتی رسیدم خونه و وسایل هارو گذاشتم و اومد که برم دوباره سر کوچه دیدمش گفتم خدا متمعن هستم که علتی داره حتما حکمتی داره و از یکطرف هم میگم خدا این سر راه من قرار داداه و هر دفعهکه میبینمش میگه یعنی برو جلو نترس از یه طرفی هم میترسم دختره قبول نکنه یا مشگل هایی مالی یا اصلا اخلاق هامون به هم نخوره یا اون از من بزرگت ترباشه از کجا معلوم وکلی از دینطور فکر ها توی ذهنم میگذره مخصوصا امروز که گوشیم رو گذاشتم کنار و راجبش فکر میکردم با خودم و صحبت میکردم با خدا به سرم زد برم تو گوگل سرچ کنم و اتفاقی به سایت شما بر خوردم بی زحمت راهنماییم کنید و از طرفی هم الان که گفتم 18سالمه الان ترک تحصیل کردم و توی یه لباس فروشی کار میکنم و نمیدونم الان باید چی کار کنم نه مدرکی دارم در حال حاضر نه سرمایه ای دارم لطفا در این باره هم راهنماییم کنید عذر میخوام اگه سرتون رو درد آوردم غضیه از این قراره ممنونتون میشم راهنماییم کنید و بی زحمت بگید که از کجا میتونم جواب این داستان که گفتم رو بشنوم

۱۴۰۲/۱۱/۰۹، ۱۲:۳۱
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
user_29606783
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 1

این رو هم بگم که 2دقیقه بعد از اینکه این مطلب رو ارسال کردم اون دختر با اینطور که متوجه شدم داشت با هپ کلاسیش میومد که اون دوست جلو مغازه ای که من کار میکنم خورد زمین و با قطعیت گفتم که اون دختر الان جلو در هستش و نگاه کردم و دیدم خودشه و دیدم داره میخنده همینزوری و مطمعن هستم که به حکمتی داره که این اتفاق ها داره همینطور پشت هم پیش میاد بعد اینم بگم نمیخوام با اون دختر وارد رابطه بشم و الان ذهنم درگیر آپاینکه که تا سال دیگه این موقع من سربازی هستم و لاید یه حرفه ای بعد باشم مدرسه که نمیرم و الان ذهنم واقعا درگیر راهنماییم کنید

۱۴۰۲/۱۱/۰۹، ۱۳:۰۰
https://forum.radiobina.net/public/new/img/user-square.svg
radio bina
عضویت : ۱۳۴۸/۱۰/۱۱
تعداد پست: 0

درود بر شما دوست عزیز من پاسخ شما را به صورت کامل در یک اپیزود دادم با عنوان تکنیک تبدیل وابستگی به دلبستگی. روز دوشنبه ۲۳ بهمن لطفا این اپیزود را گوش کنید، نگاهتون تغییر خواهد کرد

۱۴۰۲/۱۱/۲۱، ۱۵:۰۳

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید
کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات انجمن درد دل رادیو بینا می باشید
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
پر بازدید ترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز