من زنی ۳۵ ساله هستم از ۲۵ سالگی با همسرم اشنا شدم و دو ساله ازدواج کردیم،همسر من زمانی که بامن اشنا شد متاهلی بود که در حال مانیتور کردن همسرش در حال خیانت بود ،من نمیدونستم متاهله این اقا و نمیدونستم کسی رو که حک کرده همسرشه ...در این حک که شامل گوشی و ماشین و شنود در منزلش بود متوجه شد که این خانوم چندتا دوست پسر داره و باهاشون همخوابی هم داره...خلاصه یه شب این راز رو برملا کرد و زنش رو ساعت ۲ شب از خونه ی دوست پسرش بیرون کشید و من هم متوجه شدم این اقا متاهل بوده ولی از زخم خیانت با من اشنا شده بوده...خلاصه من فکر میکردم با این مضوع وحشتناک رابطه و دوست پسر اون خانوم ،حتما طلاق میگیرن
ولی ۷ سال اون زن تو خونه ی این اقا موند و ایشون هم همه جوره ساپورتش کرد...و من هم بارها رفتم از زندگیش تا خودم رو نجات بدم و هر بار با گریه و زاری و توجیه داشتن دختر من رو نگه داشت و باهم زندگی میکردیم تو اون ۷ سال ولی ایشون مدام بمن خیانت میکرد و هربار به توجیه میاورد و من رو به هر ترتیبی شده قانع میکردکه جز من کسی رو دوست نداره....انقدر اذیت شدم که از ایران رفتم ولی اومد دنبالم و منو برگردوند ...خلاصه یه روز که من برای همیشه رفته بودم اومد و گفت بالاخره زن و دخترش دارن میرن ترکیه برای همیشه ...
و قراره اونجا از هم جدا بشن.رفتن و بعد یکسال ازهم جدا شدن بااالاخره....
اومد و بهم گفت من بهترین ادم زندگیشم و ازم خواستگاری کرد و من احمق و ساده هم قبول کردم
حالا بعد ازدواج با اون زنه خیانت کاری که سالها خرج ومهارجش رو تامین میکرد هنوز به اسم فرزندش ارتباط زیاد تلفنی داره
بعد دوسال اومدن ایران و همسرم یه دعوا درست کردو یه هفته ی تمام با اونها و خانواده ی خودش تو باغ بودن شب و روز...
بهم گفت تنها میخوابیده و دخترش و مادردخترش تو اتاق مهمان باغ میخوابیدن...
اما من حالم بده
نمیتونم درک کنم این حرفشو چون یه هفته حتی زنگ هم نزد بهم ...مدام با اونها بود و بهم میگه تو میدونی من از نازی متنفرم چون بهم خیانت کرده ولی بخاطر دخترم خرجش رو میدم و باهاش درست رفتار میکنم که دخترمو از من دور نکنه...حالا اینو بگم که این زن بسیار سیاست سیاه داره و دخترش هم از ازدواجش مطلعه ولی هردو اطهار بی اطلاعی میکنن و دخترش هر روز با پدرش در تماسه و شماره ی نازی (همسر سابق) رو هم تو تماسهای همسرم میبینم...همش بهونه که بخاطر مدرسه و تربیتش در تماسیم...دیگه نمیدونم باید چکار کنم .....نمیتونم دیگه تحمل کنم
ده سال عمرم رفت
چیزی بنامم نیست
مهریه هم ندارم بخاطر دروغ هایی که تو روز عقد بهم گفت و سرم رو کلاه گذاشت
پشتوانه ی مالی هم ندارم
موندم چکار کنم !نمیتونم تصمیم بگیرم،یروز یادم میره و یه هفته تمام این اتفاقات مثل خوره توجوونم میفته...خواب ندارم ،سیگار میکشم
من مدرس زبان انگلیسی بودم که الان نمیزاره حتی کار کنم ...حس میکنم از درون پوچ شدم
خیلی خستمممم و خیلی تنهاااام
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید