سلام. من زهرام و،20سالمه. از وقتی یادم میاد هرکس ازم میپرسید میخوای دراینده چیکاره شی من جوابی براش نداشتم. رفتم هنرستان و بعداز یکسال فاصله کنکوردادمو دانشگاه تهران مجسمه سازی میخونم. اما هنوز در هر لحظه از خودم ناامیدم. مهارت هامو کافی نمیدونم. از جمع همکلاسیام فراری ام. این ترمو بزور گذروندم وهر لحظه از خودم میپرسم خب که چی، همیشه توی ذهنم درحال رویاپردازی ام وهیچوقت حس نمیکنم که دارم زندگی میکنم انگار درحال فیلم دیدنم. مثل یه رهگذرم همه جا، به هیچ جا احساس تعلق ندارم. ارامش ندارم. به قولی یه جا بند نمیشم. انگار مسافر ی ام که به مقصد نرسیده. قلبم همیشه استرس داره. نشخوار فکری درهمه لحظه ها، قضاوت خودمو دیگران وشرایط امانمو بریده. نگران رفتارهامم. بیماری پوستی، افسردگی، اضافه وزن، پرخوری همشون اعتمابنفسمو گرفتن. هیچ دوستی ندارم. به بچها حتی حسادت میکنم. شب تاصبح سریال میبینم، معتادم به فیلمای جنسی، زیاد میخوابم و به ظاهرم کم رسیدگی میکنم. همیشه و همه جا انقدر میخندم و بقیه رو میخوندم که قبولم کنن اما نتیجه عکس داره. نسبت به کسایی که دورمن احساس نفرت دارم گاهی، دلم میخواد فرارکنم. چیزای زیادی ذهنمو درگیر کرده، هدف، اینده، روابط،اما هر حرکت کوچیکی که انجام میدم رو اینقد میسنجم که 1سال گذشته فقط کارهامو عقب انداختم یا سرسری انجام دادم....
ورکشاپ تله هارو گوش کردم ولی هروقت میخوام کاری مثل نخوردن یه لیوان نوشابه انجام بدم انگار دیگه رمقی برای تلاش تو ذهنم نمونده.
سلام
به این ادرس امیل بزنید و عنوان کنید که مشکلی را با عنوان« چیکار کنم» انجمن فرستادید تا مفصل راهنماییتون کنن
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید