سلام من با هزار فکر و داستان تهش در کنار افکار خودم و مشورت با شما وارد رابطه شدم مشکلی نیستا ولی چون اولین رابطهمه همش فکر میکنم اشتباهه چرا باید اینکار رو میکردم و اینا یا با خودم میگم من همیشه آزاد بودم درگیر کسی نبودم هرکاری دلم میخواست میکردم این چه کار احمقانهایی بوده شاید هن چون تو یه تایمی از زندگیم که نباید وارد زندگیم شده دارم خودمو سرزنش میکنم چالش برام نمیسازه معمولا و میخواد منم درگیر چالشاش نشم ولی میشم دوسش دارما ولی نمیدونم حس میکنم من آدم رابطه نیستم حداقل الان از اون طرف نمیخوامم اذیتش کنم نمیدونم چیکار کنم هرچیزی'که اذیتم میکردو حذف کزد و کاملا مشخصه دوسم داره منم گارد درون مغزم رو آوردم پایین ولی همچنان وضعیت اینه میشه کمکم کنین:)
درود بر شما اول از همه باید بگم که شجاعتت برای نوشتن این حرفها قابل احترامه. خیلیها تو همین وضعیتن، ولی جرأت نمیکنن با خودشون یا دیگران روبهرو بشن. چیزی که تو نوشتی، از دید علوم اعصاب و روان، اسم داره: «گارد مغزی» در واقع یه حالت دفاعیه که سیستم عصبیمون وقتی احساس خطر، بیثباتی یا ناامنی میکنه، فعالش میکنه. بهش میگیم: hypervigilance یا حالت آمادهباش مزمن. مغز میگه: «مبادا دوباره آسیب ببینی!» و چون تجربه قبلی رو هنوز کامل پردازش نکردهای، الان مغزت برای حفظ امنیت، نمیذاره احساست کامل وارد ارتباط بشه. پس بدون که این بیمیلی، بیحسی یا دودلی — نشونه بیعاطفگی یا بیاحساسی نیست. این یعنی مغزت هنوز داره «تجربه قبلی» رو هضم میکنه. پیشنهاد من: ۱. خودت رو سرزنش نکن — چون این گارد، مکانیسم بقاست. ۲. روی «احساسات بدنی»ت تمرکز کن. مثلاً موقع دیدن اون فرد، بدنت چی میگه؟ قلبت چیکار میکنه؟ ۳. با یه مشاور یا درمانگر خوب، یه بار مسیر احساسی رابطه قبلی رو مرور کن. چون مغز، تا «الگو» رو نفهمه، ول نمیکنه. ۴. به خودت زمان بده. ذهن ما برای بازسازی اعتماد، به ایمنی، تکرار و حضور نیاز داره، نه عجله. تو به آگاهی رسیدی که این وضعیت هست. این یعنی نیمی از راه رو رفتی. نیمهی دومش، با مهربونی با خودت، و قدمهای کوچیک و آگاهانه طی میشه توصيه ميكنم دوره هاى رايگان اكادمى انلاين راديو بينا رو طى كنيد https://radiobina.net/archive/workshops
نظرات
دیدگاهتان را بنویسید